یادداشت‌های یک طلبه



مرحوم شیخ صدوق درباره وجه‌تسمیه امام تقیّ علیه‌السلام می‌فرماید:

امام محمّد بن علىِّ دوم (امام نهم علیه‌السلام) را «تقى» لقب دادند، چون وى از خدا ترسید و پروردگار نیز او را از گزند مأمون حفظ کرد، آن زمانى که مأمون شبانه در حال مستى بر او شبیخون زد .

ادامه مطلب

خداى تعالى به بعضى از صدّیقین و نیکان الهام کرد که: «بندگانى دارم که مرا دوست دارند و من ایشان را دوست مى دارم و آنان مشتاق من و من مشتاق آنان هستم و آنها یاد من مى ‏کنند و من یاد آن‌ها مى‏کنم. چنانچه راه آن‌ها را انتخاب کنى من تو را دوست مى ‏دارم و اگر تخلف از روش آنان نمائى، تو را دشمن مى‏ دارم».

آن صدّیق به پیشگاه پروردگار عرض کرد: علامت و نشانه‌هاى آن‏ بندگان که چنین و چنانند چیست؟

در این هنگام به او الهام شد:

ادامه مطلب

مراد از نزدیک بودن خداوند به انسان، قُرب مکانی و زمانی نیست؛ زیرا خداوند متعال نامحدود است و محدود شدن او به زمان و مکان محال می‌باشد و این خداوند است که خالق مکان و زمان و احاطۀ بر زمان و مکان دارد. بلکه مراب از قُرب خدا به بندگان .

ادامه مطلب

یکی از آفت هایی که انسان در هنگام بهره مندی از نعمت های الهی دچار آن می شود, "فخرفروشی" است.

خداوند در قرآن کریم از این حالت انسان, با عبارت "فَخُور" یاد می کند و او را به خاطر این خصلت نکوهیده, سرزنش می کند و می فرماید .

ادامه مطلب

یکی از این حضرات که سال‌ها از طرف طواغیت و ظالمین محاصره‌شده و در زندان‌ها مورد شکنجه قرار گرفت، حضرت ابوالحسن امام موسی بن جعفر علیهماالسلام بودند.

در فرازهایی از زیارت‌نامه آن امام همام به بخش‌هایی از این ظلم‌ها و شکنجه‌ها اشاره‌شده است. در آنجا که عرضه می‌داریم:

ادامه مطلب

اگر اعتقاد داریم که رژیم سابق را ظالم بود و بسیاری از مدیریت‌ها و اعمال آن خلاف شرع بود، نباید به بقاء آن نیز راضی می‌بودیم. این مطلب را از حکایتی که در ادامه می‌آید و حدیث امام کاظم علیه‌السلام که در آن آمده است می‌توان فهمید:

ادامه مطلب

یکی از آفت‌هایی که انسان در هنگام بهره‌گیری از نعمت‌های الهی دچار آن می‌شود «فخرفروشی» است.

خداوند در قرآن کریم از این حالت انسان، با عبارت «فَخُور» یاد می‌کند و او را به خاطر این خصلت نکوهیده، سرزنش می‌کند و می‌فرماید:

ادامه مطلب

جمهوری اسلامی در شمار موفّق‌ترین حاکمیت‌های جهان در جابه‌جایی خدمت و ثروت از مرکز به همه جای کشو و از مناطق مرفه‌نشین شهرها به مناطق پایین‌دست آن بوده است. آمار بزرگ راه‌سازی و خانه‌سازی و ایجاد مراکز صنعتی و اصلاح امور کشاورزی و رساندن برق و آب و مراکز درمانی و واحدهای دانشگاهی و سدّ و نیروگاه و امثال آن به دورترین مناطق کشور، حقیقتاً افتخارآفرین است.

ادامه مطلب

رهبر معظم انقلاب (بیانیه گام دوم انقلاب):

انقلاب منشأ برکات بزرگی شد؛ انقلاب موتور پیشران کشور در عرصه‌ی علم و فنّاوری و ایجاد زیرساخت‌های حیاتی و اقتصادی و عمرانی شد که تا اکنون ثمرات بالنده‌ی آن روز به روز فراگیرتر می‌شود.

ادامه مطلب

رهبر معظم انقلاب (بیانیه‌ی گام دوم انقلاب):

تحرّک جدید نهضت بیداری اسلامی بر اساس الگوی مقاومت در برابر سلطه‌ی آمریکا و صهیونیسم؛ شکست ت‌های آمریکا در منطقه‌ی غرب آسیا و زمین‌گیر شدن همکاران خائن آنها در منطقه؛ گسترش حضور قدرتمندانه‌ی ی جمهوری اسلامی در غرب آسیا و بازتاب وسیع آن در سراسر جهان سلطه، اینها بخشی از مظاهر عزّت جمهوری اسلامی است که جز با شجاعت و حکمت مدیران جهادی به دست نمی‌آمد.

ادامه مطلب

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ  صَلَاةً کَثِیرَةً تَکُونُ لَهُمْ رِضًى وَ لِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أَدَاءً وَ قَضَاءً


خداوندا بر محمد و خاندان محمد درود بفرست؛ درودی فراوان که مایه خشنودی آنان و ادا و ایفای حق محمد و آل محمد علیهم‌السلام باشد.

(فرازی از صلوات شعبانیه)


با تدبر در این فراز بلند دو نکته مهم استنباط می‌شود:

ادامه مطلب

ﻓَﻮَﻳْﻞٌ ﻟِﻠْﻤُﺼَﻠِّﻴﻦ ﺍﻟَّﺬِﻳﻦَ ﻫُﻢْ ﻋَﻦْ ﺻَﻠﺎﺗِﻬِﻢْ ﺳﺎﻫُﻮﻥ1

وای ﺑﺮ ﻧﻤﺎﺯﺰﺍﺭﺍﻥ؛ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯﺰﺍﺭﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻰ ﻣﻰ ﺳﺮﻧﺪ.


منظور از این نمازگزاران چه کسانی هستند:


ادامه مطلب

وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِن کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن تَکْرَهُوا شَیْئًا وَیَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْرًا کَثِیرًاً 1

 

ﺍﻯ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ . با نتان ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﻰ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻭ ﺴﻨﺪﻳﺪﻩ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻛﻨﻴﺪ . ﻭ ﺍﺮ (ﺑﻪ ﻋﻠﺘﻰ) ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﻔﺮﺕ ﺩﺍﺷﺘﻴﺪ (ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﻰ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻭ ﺴﻨﺪﻳﺪﻩ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻛﻨﻴد) ﻪ ﺑﺴﺎ ﻴﺰﻯ ﺧﻮﺷﺎﻳﻨد ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺴﺖ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﻴﺮ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﻰ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ.

 

ادامه مطلب

اگر بخواهیم انواع خانواده های متشکل از زوجین را از لحاظ ایمان به خداوند دسته بندی کنیم، میبینیم که چهار دسته در این تقسم بندی متصور است و با نگاه به قرآن کریم میبینیم که خداوند در ضمن آیات به هر یک ا زاین دسته ها اشاره نموده و مثالهایی برای این خانواده ها ذکر فرموده اند.

ادامه مطلب

الَّذِینَ إِن مَّکَّنَّاهُمْ فیِ الْأَرْضِ أَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَ ءَاتَوُاْ اَّکَوةَ وَ أَمَرُواْ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْاْ عَنِ الْمُنکَر 1

"آنها کسانی هستند که هر گاه در زمین به آنها قدرت بخشیدیم نماز را بر پا می‏دارند و زکات را ادا می‏کنند و امر به معروف و نهی از منکر می‏نمایند"


این آیه تفسیری است در مورد یاران خدا که در آیه قبل وعده یاری به آنها داده شده است.

ادامه مطلب

ماه مبارک رمضان پر است از اعمال و ادعیه بافضیلتی که فرصت‌های بی‌نظیری را پیش روی انسان می‌گذاردولی افراد زیادی هستند که به دلایل متعدد از انجام این مستحبات محروم می‌شونداینجاست که بعضی سوال می‌کنند، اگر بخواهیم از بین این همه اعمال، بافضیلت‌ترین آن‌ها را انتخاب کرده و به آن عمل کنیم، کدام را انتخاب کنیم؟

ادامه مطلب

«قَلب» را قلب نامیده‌اند به جهت دگرگونی‌ها و تغییر حالاتی بر آن عارض می‌شود. ولی گاهی همین قلب در انجماد و تأثیرناپذیری به درجه‌‌ای می‌رسد که روی سنگ را سفید می‌کند!

مثل قلوب بنی‌اسرائیل که در قساوت و عدم تسلیم درب برابر آیات و معجزات الهی به حدی رسیدند که قرآن دربارۀ آن‌ها می‌فرماید:

ادامه مطلب

مجازات کسی که باوجود مشاهدۀ انواع نشانههای الهی ایمان نمیآورد، با دیگران مساوی نخواهد بود؛ همان‌طور که حضرت عیسی علیهالسلام وقتی با درخواست مائدۀ آسمانی از سوی حواریون برای اطمینان قلبی و ایمان بیشتر مواجه شد، کلام پروردگار را این‌چنین برای آنان بازگو کرد که:

ادامه مطلب

مهمانی برقرار است و همه به این مهمانی دعوتند؛ با انواع خوردنی‌های لذیذ و نوشیدنی‌های گوارا. اگر کاهلی کنی و بدون بهره‌گیری و تلذذ از این همه نعمت، مشغول تماشا شوی، خودت ضرر کرده‌ای و میزبان تقصیری ندارد. به قول معروف: «گر گدا کاهل بود، تقصیر صاحب‌خانه چیست؟!»

پس برخیز و تا سفره را جمع نکرده‌اند، بهرۀ خود را از این سفرۀ رحمت برگیر که فرصت زیادی نیست:

 

«قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْها» (سوره انعام، آیه 104)

دلایل روشن از طرف پروردگارتان براى شما آمد؛ کسى که (به وسیله آن، حقّ را) ببیند، به سود خود اوست و کسى که از دیدن آن چشم بپوشد، به زیان خودش خواهد بود.


اى مردم بترسید از پروردگار خود، آن خدایى که همه شما را از یک تن بیافرید و هم از آن جفت او را خلق کرد و از آن دو تن خلقى بسیار در اطراف عالم از مرد و زن برانگیخت و بترسید از آن خدایى که به نام او از یکدیگر مسئلت و درخواست مى‏کنید (خدا را در نظر آرید) و درباره ارحام کوتاهى مکنید که همانا خدا مراقب اعمال شما است‏ 

(سوره نساء، آیه 1)

ادامه مطلب

«زکات» از ریشۀ «زک‌ی» که به معنی رشد، زیادشدن و همچنین طهارت است. زکات را زکات نامیده‌اند به خاطر اینکه به سبب آن، امید زیادشدن مال می‌رود و همچنین باعث طهارت مال می‌شود.[1]

ولی با مراجعه به قرآن کریم، مبینیم که زکات علاوه بر پاک کردن مال، چیز دیگری را هم طهارت می‌دهد و آن عبارت است از خود زکات‌دهنده! طهارتی که از قطع علاقه به مال دنیا و مال‌اندوزی دارد و روحیۀ سخاوت و نوع‌دوستی را در انسان پرورش می‌دهد:

«خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها»[2]

از اموالشان زکات بگیر تا بدین‌وسیله پاکشان کنى و (اموالشان را) نمو دهى‏.[3]



[1] معجم مقاییس اللغة؛ احمد بن فارس؛ 395 ه‌ق؛ ج‏3؛ ص 17

[2] سوره توبه، آیه 103

[3] ترجمه تفسیر المیزان، ج‏9، ص: 501


آیا کسى که بناى [کار] خود را براساس پروا داشتن از خدا و خشنودى او نهاده بهتر است یا کسى که بناى خود را بر لبه سیلگاهى که آب زیر آن را برده و فرو ریختنى است پى‏ریزى کرده و با آن در آتش جهنّم سقوط کرده است؟! (سوره توبه، آیه 109)

ادامه مطلب

(در انفاق به محتاجان زیاده‌روی مکننه بخل بورز که گویى دستت را به گردنت بستهاند و نه آن‌چنان باز کن که چیزى (براى روز مبادانزد خود نگذارى و تهىدست بنشینى و خود را ملامت کنى

(سوره إسراء، آیه 29)

ادامه مطلب

اى مردم بترسید از پروردگار خود، آن خدایى که همه شما را از یک تن بیافرید و هم از آن جفت او را خلق کرد و از آن دو تن خلقى بسیار در اطراف عالم از مرد و زن برانگیخت و بترسید از آن خدایى که به نام او از یکدیگر مسئلت و درخواست مى‏کنید (خدا را در نظر آرید) و درباره ارحام کوتاهى مکنید که همانا خدا مراقب اعمال شما است‏.

(سوره نساء، آیه 1)

ادامه مطلب

وقتی صحبت از جنبههای طبیعی و مسئولیت‌های فردی اجتماعی انسان است، طبیعتاً بین زن و مرد تفاوت وجود دارد؛ ولی وقتی پای ایمان و فضائل انسانی و اخلاقی در میان باشد، تفاوتی بین زن و مرد نیست و خداوند اجر هر دو را به طور کامل خواهد داد .

ادامه مطلب

ابن عباس گوید روزى رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نشسته بود که حسن (علیه‌السلام) آمد. رسول خدا وقتی حسن (علیهماالسلام) را دید گریست و سپس فرمود: «نزد من بیا نزد من بیا اى پسرم عزیز و کوچکم» و او را به خود نزدیک کرد تا بر زانوى راست خود نشانید و فرمود:

«أَمَّا الْحَسَنُ فَإِنَّهُ ابْنِی وَ وُلْدِی وَ بَضْعَةٌ مِنِّی وَ قُرَّةُ عَیْنِی وَ ضِیَاءُ قَلْبِی وَ ثَمَرَةُ فُؤَادِی وَ هُوَ سَیِّدُ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْأُمَّةِ أَمْرُهُ أَمْرِی وَ قَوْلُهُ قَوْلِی مَنْ تَبِعَهُ فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصَاهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَ إِنِّی لَمَّا نَظَرْتُ إِلَیْهِ تَذَکَّرْتُ مَا یَجْرِی عَلَیْهِ مِنَ الذُّلِّ بَعْدِی فَلَا یَزَالُ الْأَمْرُ بِهِ حَتَّى یُقْتَلَ بِالسَّمِّ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً فَعِنْدَ ذَلِکَ تَبْکِی الْمَلَائِکَةُ وَ السَّبْعُ‏ الشِّدَادُ لِمَوْتِهِ وَ یَبْکِیهِ کُلُّ شَیْ‏ءٍ حَتَّى الطَّیْرُ فِی جَوِّ السَّمَاءِ وَ الْحِیتَانُ فِی جَوْفِ الْمَاءِ فَمَنْ بَکَاهُ لَمْ تَعْمَ عَیْنُهُ یَوْمَ تَعْمَى الْعُیُونُ‏ وَ مَنْ حَزِنَ عَلَیْهِ لَمْ یَحْزَنْ قَلْبُهُ یَوْمَ تَحْزَنُ الْقُلُوبُ وَ مَنْ زَارَهُ فِی بَقِیعِهِ ثَبَتَتْ قَدَمُهُ عَلَى الصِّرَاطِ یَوْمَ تَزِلُّ فِیهِ الْأَقْدَام‏»[1]

حسن پسرم و فرزندم و پاره تنم و نور دیده‏ام و روشنى دلم و میوه قلبم است و او سید جوانان اهل بهشت و حجت خدا بر امت است؛ امرش امر من و سخنش سخن من است؛ هرکس او را پیروی کند از من است و هرکس او را نافرمانی کند از من نیست. وقتی او را دیدم اهانت‌هایی که پس از من دید به یادم آمد؛ اهانت به او تا آنجا ادامه می‌یابد که ظالمانه و از روی دشمنی او را با زهر خواهند کشت؛ در آن هنگام فرشتگان هفت آسمان به خاطر شهاتش خواهند گریست و همۀ موجودات حتی پرندۀ هوا و ماهیان دریا بر او خواهند گریست؛ چشم کسى که بر حسن (علیه‌السلام) بگرید، در روزى که چشم‌ها کور خواهند بود کور نباشد و هر که بر او محزون شود، در روزى که دل‌ها همه محزون خواهند بود، دلش محزون نباشد و هر که او را در بقیعش (محل دفنش) زیارت کند؛ بر صراط ثابت قدم میماند در روزى که همه قدم‌ها خواهند لرزید.

 

در این روایت، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله اهانت‌هایی که به امام حسن علیه‌السلام شد را یادآور شدند و برای مظلومیت آن حضرت گریست.

یکی از اهانت‌هایی که به امام حسن علیه‌السلام شد در جریان صلح آن حضرت با معاویه (لعنه الله) بود.

امام حسن علیه‌السلام که به خاطر مصالحی از جمله نبود اعوان و انصار و به‌خاطر حفاظت از اسلام مجبور به صلح با معاویه البته در ضمن شروطی- شد، مورد ملامت و اهانت مسلمانان جاهل واقع شد.


برای اینکه بدانیم چه اهانت‌هایی به امام حسن علیه‌السلام شد، فقط به یک نمونۀ تاریخی اشاره می‌کنیم و آن اینکه ابن شهر آشوب در کتاب مناقب نقل کرده:

«أَنَّهُ لَمَّا صَالَحَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ عُذِلَ وَ قِیلَ لَهُ یَا مُذِلَ‏ الْمُؤْمِنِینَ‏ وَ مُسَوِّدَ الْوُجُوهِ‏ فَقَالَ لَا تَعْذِلُونِّی فَإِنَّ فِیهَا مَصْلَحَة»[2]

هنگامى که امام حسن علیه‌السلام با معاویه صلح نمود، مورد ملامت قرار گرفت و به آن حضرت گفته می‌شد: «اى ذلیل‏ کنندۀ مؤمنین و ای سیاه‏ کنندۀ صورت ‏ها»! (نعوذبالله). آن بزرگوار هم در جواب می‌فرمود: «مرا سرزنش نکنید، زیرا در صلح که با معاویه انجام دادم صلاح و مصلحتى بود».



[1] الأمالی(شیخ صدوق ره)؛ ص 112 و 114 و 115

[2] مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب) ؛ ج‏4 ؛ ص36




از امام باقر علیه‌السلام روایت‌شده که ‏فرمودند:

زمانی که هنگام رحلت امام حسن مجتبی علیه‌السلام فرارسید گریستند.

به آن حضرت عرض شد: یا بن رسول‌الله، گریه می‌کنید درحالی‌که شما دارای چنین مقامى در نزد رسول خدا صلی‌الله علیه وآله هستید؟! و باوجود آنچه آن حضرت درباره شما فرموده‌اند؛ و بااینکه بیست بار پیاده به مکه رفته‌اید؛ و سه بار هر چه داشتید حتی کفش‌هایتان را درراه خدا دونیم کرده‌اید (بااین‌وجود گریه می‌کنید)؟!

حضرت جواب دادند:

إِنَّمَا أَبْکِی لِخَصْلَتَیْنِ لِهَوْلِ الْمُطَّلَعِ‏ وَ فِرَاقِ الْأَحِبَّةِ.1

من از دو خصلت مى ‏گریم:

از هراس موقف روز قیامت (یا امور عالم پس از مرگ)؛2 و از جدائى دوستان.

 

نکته اولی که از این روایت زیبا استفاده می‌شود، مقام رفیع، تعبد و زهد امام حسن مجتبی علیه‌السلام است.

همچنان که در این روایت به این مسئله اعتراف شده است به اینکه:

- رسول خدا صلی‌الله علیه وآله نسبت به ایشان عنایت خاصی داشتند، همچنان که از بیانات آن حضرت در مورد ایشان این مطلب استفاده می‌شود.

- امام حسن علیه‌السلام بیست بار با پای پیاده به زیارت خانه خدا رفتند که با امکانات و سختی‌های آن زمان کار آسانی نبود.

 آن حضرت در طول عمر مبارکشان سه بار تمام اموال خود حتی کفش‌هایشان را دونیم کرده و درراه خدا به نیازمندان دادند که این نشانه زهد والای ایشان بود.

  

نکته دیگر در مورد سبب گریه کردن آن بزرگوار در لحظات آخر عمر شریفشان است.

اولین چیزی که امام حسن مجتبی علیه‌السلام باوجود داشتن آن مقام رفیع در لحظات آخر عمر به خاطر آن گریه می‌کردند، اتفاقاتی بود که در روز قیامت بر سر انسان می‌آید. یا منازلی است که انسان قرار است بعد از مرگ آن‌ها را سپری کند.

هراس این مواقف آن‌قدر سخت و زیاد است که روایت‌شده که:

لَوْ أَنَّ لِی مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً لَافْتَدَیْتُ‏ بِهِ‏ مِنْ‏ هَوْلِ‏ الْمُطَّلَعِ‏.3

اگر آنچه در زمین است از برای من بود، هرآینه آن‌ها را به خاطر ایمن ماندن از هراس مواقف قیامت (یا مواقف پس از مرگ) فدا می‌کنم.

البته اشکال نشود که گریه کردن امام معصوم به خاطر عالم آخرت با شأن ایشان سازگار نیست! زیرا خشوع انسان‌های مقرب درگاه الهی از همه بیشتر است. همچنان که در قرآن کریم می‌خوانیم:

"إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ".5

خشیت حضرات معصومین علیهم‌السلام از خدای متعال باعث می‌شد که گریه کنند باوجوداینکه می‌دانند جزء رستگاران و عاقبت بخیران خواهند بود.

هرچند درباره علت گریه امام احتمال دیگری نیز وجود دارد و آن این‌که امام علیه‌السلام می‌خواستند با گریه کردنشان دیگران را از سخت بودن مواقف عالم آخرت باخبر کنند تا مراقب افکار و کردارشان گردند. هرچند در این حال هم امام به خاطر خشوعی که نسبت به خداوند داشتند از احوال عالم آخرت گریان بودند.6

علاوه بر این کلمه "المُطَّلَعِ" در روایت را به کسر لام بخوانیم. در این صورت مراد "لِهَوْلِ الْمُطَّلَعِ" از خشیت از خداوند خواهد بود.

 

مسئله‌ی دیگری که باعث گریه امام حسن علیه‌السلام شده بود، جدایی از دوستان بود. چراکه محزون شدن از فراق دوستان از لوازم بشریت است و ازآنجاکه محبت و شفقت امام نسبت به امتشان از همه بیشتر است ،این مسئله باعث دل‌شکستگی و گریه ایشان شده بود.

علاوه بر اینکه امام علیه‌السلام از مصائب و بلایایی که بعد از شهادتشان بر اهل‌بیت علیهم‌السلام می‌شود مطلع بودند و شاید یکی دلایل حُزن امام نسبت به اطرافیانشان این مسئله بود.

همچنان که در روایتی از امام زین‌العابدین علیه‌السلام آمده است:

یک روز امام حسین علیه‌السلام به محضر حضرت حسن علیه‌السلام وارد شد و چون چشمش به او افتاد گریست.

امام مجتبی علیه‌السلام به برادرشان فرمودند: چه چیز باعث گریه تو شده است اى ابا عبد اللَّه؟!

امام حسین علیه‌السلام گفتند: براى آنچه با تو می‌کنند گریه می‌کنم.

امام حسن علیه‌السلام فرمود:

إِنَّ الَّذِی یُؤْتَى إِلَیَّ سَمٌّ یُدَسُّ إِلَیَّ فَأُقْتَلُ بِهِ وَ لَکِنْ لَا یَوْمَ‏ کَیَوْمِکَ‏ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یَزْدَلِفُ إِلَیْکَ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ یَدَّعُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أُمَّةِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ ص وَ یَنْتَحِلُونَ دِینَ الْإِسْلَامِ فَیَجْتَمِعُونَ عَلَى قَتْلِکَ وَ سَفْکِ دَمِکَ وَ انْتِهَاکِ حُرْمَتِکَ وَ سَبْیِ ذَرَارِیِّکَ وَ نِسَائِکَ وَ انْتِهَابِ ثَقَلِکَ فَعِنْدَهَا تَحِلُّ بِبَنِی أُمَیَّةَ اللَّعْنَةُ وَ تُمْطِرُ السَّمَاءُ رَمَاداً وَ دَماً وَ یَبْکِی عَلَیْکَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ حَتَّى الْوُحُوشُ فِی الْفَلَوَاتِ وَ الْحِیتَانُ فِی الْبِحَارِ.7

آنچه بر سر من می‌آید، زهری است که به کامم می‌ریزند و به سبب آن کشته می‌شوم. ولى اى ابا عبد اللَّه روزى چون روز تو نیست. سى هزار مردى که مدعی‌اند از امت جد ما محمد (صلی‌الله علیه وآله) هستند و خود را بدین اسلام می‌بندند، براى کشتن تو و ریختن خونت و هتک حرمتت و اسیر کردن ذریه و نت و غارت متاعت گرد هم می‌آیند . در اینجا است که به بنی‌امیه لعنت فرود آید و آسمان خاکستر و خون بارد و همه‌چیز بر تو بگریند حتی وحشیان بیابان و ماهیان دریا.



پاورقی:

1. الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج‏1 ؛ ص461

2. شرح الکافی-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندرانی) ؛ ج‏7 ؛ ص221

3. بحار الأنوار (ط - بیروت) ؛ ج‏84 ؛ ص193

4. برگرفته از مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول ؛ ج‏5 ؛ ص353

5. سوره فاطر ؛ آیه 28

6. برگرفته از مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول ؛ ج‏5 ؛ ص353

7. الأمالی ؛ مرحوم شیخ صدوق ؛ ص 116


برای اینکه اوج مظلومیت امام حسن علیه‌السلام را درک کنیم، بهتر است ببینیم یاران آن حضرت و کسانی که ایشان را در جنگ با معاویه همراهی می‌کردند، چه کسانی بودند.

مرحوم شیخ مفید لشکر حضرت امام حسن علیه‌السلام را این چنین توصیف می کند:

«سَارَ مُعَاوِیَةُ نَحْوَ الْعِرَاقِ لِیَغْلِبَ عَلَیْهِ فَلَمَّا بَلَغَ جِسْرَ مَنْبِجٍ‏ َحَرَّکَ الْحَسَنُ ع وَ بَعَثَ حُجْرَ بْنَ عَدِیٍّ فَأَمَرَ الْعُمَّالَ بِالْمَسِیرِ وَ اسْتَنْفَرَ النَّاسَ لِلْجِهَادِ فَتَثَاقَلُوا عَنْهُ ثُمَّ خَفَّ مَعَهُ أَخْلَاطٌ مِنَ النَّاسِ بَعْضُهُمْ شِیعَةٌ لَهُ وَ لِأَبِیهِ ع وَ بَعْضُهُمْ مُحَکِّمَةٌ یُؤْثِرُونَ قِتَالَ مُعَاوِیَةَ بِکُلِّ حِیلَةٍ وَ بَعْضُهُمْ أَصْحَابُ فِتَنٍ وَ طَمَعٍ فِی الْغَنَائِمِ وَ بَعْضُهُمْ شُکَّاکٌ وَ بَعْضُهُمْ أَصْحَابُ عَصَبِیَّةٍ اتَّبَعُوا رُؤَسَاءَ قَبَائِلِهِمْ لَا یَرْجِعُونَ إِلَى دِینٍ».[1]

معاویه براى پیروز شدن بر آن حضرت علیه‌السلام به سوى عراق رهسپار شد و چون به جسر شهر منبج (که در ده فرسنگى حلب میباشد) رسید، امام حسن علیه‌السلام نیز از این سو جنبش کرد و حجربن‌‌عدى (یکى از شیعیان آن حضرت و یار باوفاى امیرالمؤمنین علیه‌السلام) را به سوى فرمانداران خود (در شهرها) گسیل داشت که ایشان را دستور کوچ دهد و مردم را به جهاد (با دشمن) برانگیزد.

پس مردم در آغاز کندى و اهمال کردند؛ سپس (با سختى) گردن نهاده به راه افتادند.

اینان (که با آن حضرت بودند) گروه‌هاى گوناگونى از مردم بودند؛ برخى شیعیان خود و پدرش بودند؛ و برخى از خوارج بودند که اینان هدفشان تنها جنگ با معاویه بود (اگر چه علاقه نیز بامام علیه‌السلام نداشتند ولى) از هر راهى میسر بود (می‌خواستند با او بجنگند)؛ و برخى از آنان مردمانى فتنه‌جو و طمع‌کار در غنیمت‌هاى جنگى بودند؛ و برخى دو دل بودند و عقیده و ایمان محکمى در باره آن حضرت نداشتند؛ و برخى روى غیرت و تعصب قومى و پیروى از سران قبائل خود آمده بودند و دین و ایمانى نداشتند.[2]


از این حکایت تاریخی می‌توان فهمید که یکی از دلایل صلح حضرت امام حسن علیه‌السلام با معاویه کمبود اعوان و انصار بود.


[1] الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج‏2، ص 10

[2] ترجمه رسولى محلاتى از ارشاد، ج‏2، ص 6 و 7


پیامبر مهربانی

رسول خدا صلی‌الله علیه و آله به‌عنوان طبیبی مهربان از سوی خدا مبعوث شده‌اند تا انسان‌ها را از ظلمات و غفلت‌ها بیرون بیاورند و با تشخیص ریشه این بیماری‌های باطنی، درصدد درمان آن‌ها برآید.

 

بهترین توصیف پیامبر صلی‌الله علیه و آله در این رابطه را حضرت علی علیه‌السلام بیان می‌کنند. در آنجا که می‌فرمایند:

 

طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ‏ قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ‏ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ‏ یَضَعُ ذَلِکَ حَیْثُ الْحَاجَةُ إِلَیْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْیٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَةٍ بُکْمٍ‏ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ وَ مَوَاطِنَ الْحَیْرَة. 1


رسول خدا صلی‌الله علیه و آله طبیبى سیار است که بر سر بیماران حاضر می‌شود؛ و مرهم ‏هایش را به‌خوبی آماده ساخته؛ و براى مواقع اضطرار و داغ کردن محل زخم‌ها ابزارش را گداخته است تا به هنگام نیاز براى قلب‌های نابینا، گوش‌های کر، و زبان‌های گنگ قرار دهد. با داروى خود در جستجوى بیماران فراموش‌شده و سرگردان است.

 

ایشان طبیبی هستند که با علم خدادادی در تشخیص این امراض باطنی دچار اشتباه نشده و داروی اشتباه تجویز نمی‌کنند. نه‌تنها در دسترس همگان قرار دارند، بلکه خود ایشان برای درمان به سراغ بیماران می‌روند.

در قبال درمان این بیماری‌ها اجر و مزدی نمی‌خواهند و نسخه‌های شفابخش او در قالب مواعظ و احادیث، در تمام اوقات و ایام  آماده بوده و به سهولت در دسترس همگان قرار دارد.

بدون اینکه مخاطبین ایشان قشر خاصی از مردم باشد درصدد درمان و تعالی روحی همه انسان‌ها هستند. حتی آنان که فراموش‌شده‌اند و آنان که از بیماری خویش آگاهی ندارد و یا درمان مرض‌هایشان را درجاهای دیگر می‌جویند.





پاورقی:

1. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ؛ ص156



در روایت است: در جنگی که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله با مشرکین داشتند، آن حضرت به دست مشرکین مجروح شد و خون بر صورت مبارکش جاری شده بود. آن جناب درحالی‌که خون را از چهره می‌زدود، این دعا را زمزمه می‌کرد که «اللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ» (خداوندا؛ قوم من را هدایت کن؛ چراکه آن‌ها جاهل هستند)[1]

 

و بی‌جهت نیست که خداوند او را نه‌فقط رحمت برای اهل ایمان، که رحمت برای تمام جهانیان نامید:

«وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمینَ‏»[2]

(ما تو را جز رحمتى براى جهانیان نفرستادیم)



[1] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏20، ص 20 و 21

[2] سوره، أنبیاء، آیه 107



محبت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نسبت به حسنین علیهماالسلام چنان زیاد بود که حتی در لحظات آخر عمر شریفشان هم نسبت با ایشان ملاطفت ویژه ای می‌کردند.

روایتی که دربارۀ لحظات آخر عمر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نقل شده، حکایت از شدت محبت آن حضرت نسبت به حسنین علهماالسلام و نگرانی آن حضرت نسبت به جفای امت در حق آن دو دارد.

 

از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت شده: در لحظاتی که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله از این دنیا رحلت می‌کردند، به بلال فرمودند: : «ای بلال برو و فرزندان مرا حسن و حسین (علیهماالسلام) را بیاور».

بلال رفت و حسن و حسین (علیهماالسلام) را آورد.

رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله ایشان را به سینه خود چسانید و آن دو را مى‏بوئید.

امیر المؤمنین علیه السلام می‌فرماید که: من گمان بردم که حسن و حسین (علیهماالسلام) سینۀ آن حضرت را به تنگ می آورند؛ لذا خواستم ایشان را از آن حضرت جدا کنم.

در این هنگام رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود:

«دَعْهُمَا یَا عَلِیُّ یَشَمَّانِی‏ وَ أَشَمَّهُمَا، وَ یَتَزَوَّدَا مِنِّی وَ أَتَزَوَّدَ مِنْهُمَا، فَسَیَلْقَیَانِ مِنْ بَعْدِی أَمْراً عُضَالًا، فَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ یُخِیفُهُمَا، اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَوْدِعُکَهُمَا وَ صَالِحَ الْمُؤْمِنِینَ»[1]

اى على با ایشان کاری نداشته باش؛ بگذار آن دو مرا ببویند و من ایشان را ببویم و بگذار ایشان از من توشه برگیرند و من از ایشان توشه بگیرم؛ زیرا طولی نمی‌کشد که بعد از من کار را بر ایشان سخت میگردانند؛ لعنت خداوند بر کسى که (بر آن دو ظلم کرده) ایشان را نگران (و پریشان) کنند. بار خدایا ایشان و صلحاى مؤمنین را به تو می‌سپارم.



[1] الأمالی (شیخ طوسی رحمه الله)؛ ص 602


یکی از فرقه های انحرافی که بعد از شهادت حضرت امام موسی بن جعفر علیه السلام به وجو آمد، فرقۀ «واقفیّه‏» بود.


مرحوم شیخ طوسی در مورد «واقفیّه‏» مى ‏گوید:

«واقفیه» کسانی بودند که در امامت امام موسی بن جعفر علیه السلام متوقف شدند و قائل شدند به اینکه آن حضرت از دنیا نرفته است.[1] اولین کسى که اعتقاد به وقف را اظهار نمود، «علی‌ بن ‌أبی‌حمزة البطائنی» و «زیاد بن مروان القندی»‏ و «عثمان بن عیسى الرواسی» بودند. آنان به دلیل طمع در دنیا و خیانت در اموالى که از حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام در نزد آنان بود، مذهب واقفیّه را اختراع کردند و گفتند امامت در آن بزرگوار متوقف گردید».[2]

 

مرحوم علامه محمدباقر مجلسی نیز از بعضی نقل کرده که:

ابتداى پیدایش مذهب واقفه این بود که سى هزار دینار به عنوان زکات اموال و سایر اموالی که پرداخت آنها (به امام یا وکیل او) واجب بود پیش أَشَاعِثَة جمع شد.

این اموال را دادند به دو وکیل حضرت امام موسى بن جعفر علیه السلام در کوفه که نام یکی از آن دو  حَیَّان السِّرَاج بود و مرد دیگرى که با او بود.

در آن زمان حضرت امام موسى بن جعفر علیه السلام زندانى بود و آن دو وکیل با این اموال خانه‏ها خریدند و معامله می‌کردند و غلات میخریدند.

پس از درگذشت حضرت امام موسى بن جعفر علیه السلام وقتى آنها خبردار شدند، مرگ امام را انکار کردند و در بین مردم منتشر کردند که او نخواهد مرد چون قائم است. گروهى نیز بر سخن آنان اعتماد کردند تا اینکه این سخن بین مردم مشهور شد.

هنگامی که مرگ آنها فرارسید وصیت کردند که آن مال را به وارث حضرت امام موسى بن جعفر علیه السلام بپردازند. شیعیان فهمیدند که این کار آنها بواسطه طمع در تصاحب اموال بوده.[3]

 



[1] الغیبة (مرحوم شیخ طوسی)/ کتاب الغیبة للحجة؛ ص 4

[2] الغیبة (مرحوم شیخ طوسی)/ کتاب الغیبة للحجة ؛ ص 63

[3] بحار الأنوار (ط - بیروت)؛ ج‏48؛ ص 266 و 267


یکی از کرامات و معجزات امام علی بن موسی‌الرضا علیه‌السلام، پیشگویی آن بزرگوار از نحوۀ شهادتشان و اتفاقات بعدازآن است؛ و شاید عجیب‌تر از آن، واقعه‌ای بود در هنگام دفن آن بزرگوار رخ داد و امام علیه‌السلام در زمان حیاتشان از آن خبر داده بودند.


از هرثمة بن أعین‏ (یکی از شیعیان امام رضا علیه‌السلام) روایت شده که امام رضا علیه‌السلام او را طلبیدند و از نزدیک شدن زمان رحلتشان از این دنیا به او خبر دادند.

امام علیه‌السلام علاوه بر سفارش‌ها و فرمایشاتی که به او داشتند، از واقعه‌ای که هنگام دفنشان رخ خواهد داد خبر دادند و فرمودند:

«فَإِذَا أَرَادَ أَنْ یَحْفِرَ قَبْرِی فَإِنَّهُ سَیَجْعَلُ قَبْرَ أَبِیهِ هَارُونَ الرَّشِیدَ قِبْلَةً لِقَبْرِی وَ لَا یَکُونُ ذَلِکَ أَبَداً فَإِذَا ضُرِبَتِ الْمَعَاوِلُ نَبَتَ عَنِ الْأَرْضِ وَ لَمْ یُحْفَرْ لَهُمْ مِنْهَا شَیْ‏ءٌ وَ لَا مِثْلُ قُلَامَةِ ظُفْرٍ فَإِذَا اجْتَهَدُوا فِی ذَلِکَ وَ صَعُبَ عَلَیْهِمْ فَقُلْ لَهُ عَنِّی إِنِّی أَمَرْتُکَ أَنْ تَضْرِبَ مِعْوَلًا وَاحِداً فِی قِبْلَةِ قَبْرِ أَبِیهِ هَارُونَ الرَّشِیدِ فَإِذَا ضُرِبَتْ نَفَذَ فِی الْأَرْضِ إِلَى قَبْرٍ مَحْفُورٍ وَ ضَرِیحٍ قَائِمٍ‏»

هنگام کندن قبر برای دفن پیکر من، مأمون مایل است قبر پدرش را در سمت قبلۀ قبر من قرار دهد (به‌طوری‌که پیکر من در پشت قبر هارون قرار بگیرد). درحالی‌که چنین چیزى هرگز واقع نخواهد شد. لذا وقتی (برای کندن قبر در پشت قبر هارون) زمین را کلنگ می‌زنند، بر زمین اثر نمی‌کند و حتى به‌اندازه‌ی سر ناخنى از آن کنده نمی‌شود. وقتى کوشش خود را برای کندن قبر کردند و نتوانستند کاری انجام دهند، از طرف من به مأمون بگو که امام به من دستور داده تا یک ضربه کلنگ در سمت قبله قبر پدرت بزنم (به‌طوری‌که قبر هارون در پشت قبر من قرار گیرد). وقتی‌که یک ضربه به آنجا وارد کردی، زمین شکافته شده و قبرى آماده و ضریحی در داخل آن‏ دیده مى‏شود.


هرثمه می‌گوید: وقتی امام علیه‌السلام به شهادت رسید و مأمون خواست تا ایشان را در پشت قبر پدرش هارون دفن کند، هر چه کردند زمین کنده نشد؛ در این هنگام من فرمایش امام علیه‌السلام را به آن‌ها گفتم که اگر زمینِ سمت قبلۀ قبر هارون را بکنند قبری آماده ظاهر می‌شود.

مأمون از شنیدن این سخن تعجب کرد و دستور داد تا مکان جلوی قبر هارون را حفر کنند.

هرثمه می‌گوید: من مشغول کندن زمین شدم و همین‌که ضربه را به زمین وارد کردم، زمین شکافته شد و قبری آماده که در وسطش ضریحی بود ظاهر گردید.1

 


پی نوشت:

1. عیون أخبار الرضا علیه‌السلام؛ ج‏2؛ ص 246


از محمدبن‌ابی‌نصربزنطی نقل شده که:

در کتاب حضرت امام رضا علیه‌السلام دیدم که آن حضرت فرموده بود «أَبْلِغْ شِیعَتِی أَنَّ زِیَارَتِی تَعْدِلُ عِنْدَ اللَّهِ أَلْفَ حِجَّةٍ» (به شیعیانم ابلاغ کن: به‌راستی‌که زیارت کردن من در نزد خداوند معادل هزار حج است).

بزنطی میگوید: (با تعجب) از حضرت امام جواد علیه‌السلام پرسیدم: «آیا به‌راستی زیارت آن حضرت معادل هزار حج است»؟!

امام جواد علیه‌السلام فرمودند:

«إِی وَ اللَّهِ وَ أَلْفَ أَلْفِ حِجَّةٍ لِمَنْ زَارَهُ عَارِفاً بِحَقِّهِ»

آری، به‌خدا سوگند کسی که حضرت امام رضا علیه‌السلام را درحالی که به حق آن حضرت عارف است زیارت کند، زیارتش معادل هزار هزار حج است (و به او ثواب یک ملیون حج داده می‌شود).[1]

 

در این روایت بهره‌مندی از چنین فضیلتی که برای زیارت امام رضا علیه‌السلام ذکر شده، مقید به عبارت «لِمَنْ زَارَهُ عَارِفاً بِحَقِّهِ» شده است؛ یعنی زائری می‌تواند به ثواب یک ملیون حج نائل شود که عارف به حق امام رضا علیه‌السلام نیز باشد.

 

دربارۀ این‌که حق امام رضا علیه‌السلام چیست که زیارت همراه با معرفت به این حق چنین فضیلتی را دارد، بهتر است به روایتی مراجعه کنیم که در آن حق امام علیه‌السلام بیان شده است.

از ابوحمزة ثمالی نقل شده که از امام باقر علیه‌السلام سؤال کرد: «حق امام بر مردم چیست»؟

امام باقر علیه‌السلام در جواب فرمودند:

«حَقُّهُ عَلَیْهِمْ أَنْ یَسْمَعُوا لَهُ‏ وَ یُطِیعُوا»[2]

حق امام بر مردم این است که به سخنان امام گوش دهند و از او اطاعت کنند.

 

بنابراین صرف زیارت حضرت امام رضا علیه‌السلام برای رسیدن به چنین فضیلت بزرگ کافی نیست؛ بلکه شرطش این است که زائر باید از شیعیانی باشد که به فرمایشان و دستورات آن حضرت نیز عمل نماید.



[1] کامل ایارات، باب 101، حدیث 9

[2] الکافی، کتاب الحجة، بَابُ مَا یَجِبُ مِنْ حَقِّ الْإِمَامِ عَلَى الرَّعِیَّةِ وَ حَقِّ الرَّعِیَّةِ عَلَى الْإِمَام، حدیث اول


امام علی‌بن موسی‌الرضا علیه‌السلام از سوی ائمۀ معصومین علیهم‌السلام ملقب به «عالم آل محمد» (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شده است.[1]

از طرف دیگر یکی از اوصاف عالم، «تواضع» است؛ همچنانکه امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند:

«التَّوَاضُعُ‏ ثَمَرَةُ الْعِلْمِ»[2] (فروتنی ثمرۀ علم است)


حضرت امام رضا علیه‌السلام بهترین نمونه برای عالمی بود که مزین به فضیلت تواضع شده بود.

نمونۀ این رفتار ایشان را در سیرۀ نقل شده از آن حضرت می‌توان مشاهده کرد.

 

روایت شده که حضرت امام رضا علیه‌السلام وارد حمام شد. شخصى که آن حضرت را نمی‌شناخت خطاب به ایشان گفت: مرا دلاکى کن.

آن حضرت شروع کرد به کیسه کشیدن به بدن او نمود.

آن شخص در این بین حضرت را شناخت و عذرخواهى نمود؛ ولى امام علیه السلام در عین حال که او را آرام می‌نمود او را کیسه می‌کشید.[3]


همچنین از مردى از اهل بلخ روایت شده که گوید: من در آن سفرى که حضرت رضا علیه السلام به خراسان می‌رفت همراه آن حضرت بودم. روزى آن حضرت غذا خواست و همه غلامان سودانی و غلامان دیگر را بر سر سفره جمع کرد (تا با او غذا بخورند).

به حضرت عرض کردم: فدایت گردم؛ (خوب نیست شما با این غلامان غذا بخورید؛) اگر شما از این غلامان کناره‌گیری کرده و غذا بخورید، براى اینها جداگانه غذا می‌دهیم؟

حضرت فرمود:

«مَهْ إِنَّ الرَّبَّ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَاحِدٌ وَ الْأُمَّ وَاحِدَةٌ وَ الْأَبَ وَاحِدٌ وَ الْجَزَاءَ بِالْأَعْمَالِ‏»:

ساکت باش؛ زیرا پروردگار همۀ ما یکى است و پدر و مادر همۀ ما هم یکى است و پاداش هم دربرابر کردار و اعمال است. (حال که چنین است چرا باید از این بندگان خدا کناره‌گیری کنم؟!)[4]



[1] إعلام الورى بأعلام الهدى (ط - القدیمة)؛ ص328

[2] غرر الحکم و درر الکلم ؛ ص28

[3] مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب) ؛ ج‏4 ؛ ص362

[4] الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج‏8 ؛ ص230


حفظ عزت و آبروی مؤمن، از ضروری‌ترین وظائف هر انسان است.

این مسئله در هنگام انفاق کردن نمود بیشتری پیدا می‌کند؛ عده‌ای انفاق را همراه با تلاش برای حفظ عزت نفس طرف مقابل و بدون هیچ منتی انجام می‌دهد و ثواب آن انفاق را در نزد خدا برای خود محفوظ می‌دارند؛ و عده‌ای انفاق را با منت همراه می‌کنند و ثواب انفاق خود را از بین می‌برند:

«کسانى که اموالِ خود را در راه خدا انفاق مى‏کنند، سپس در پىِ آنچه انفاق کرده ‏اند منّت و آزارى روا نمى‏ دارند، پاداش آنان برایشان نزد پروردگارشان محفوظ است و بیمى بر آنان نیست و اندوهگین نمى ‏شوند . اى کسانى که ایمان آورده ‏اید، صدقه‏ هاى خود را با منّت و آزار باطل نکنید»[1]

 

امام رضا علیه‌السلام نمونۀ کاملی بود برای مؤمنینی که نه‌تنها به‌خاطر انفاقشان بر گردن سائل منتی نمی‌نهادند، بلکه تمام تلاش خود را برای حفظ آبرو و عزت نفس او می‌نمودند.

 

روایت شده که روزی مردی وارد مجلس حضرت امام رضا علیه السلام شد و عرض کرد: «سلام بر تو ای پسر رسول خدا؛ من مردى از دوست‌داران تو و پدرانت هستم؛ از مکه مى‌آیم؛ مال خود را گم کردم؛ اگر صلاح بدانید آنقدر که مرا به وطنم برساند به من کمک فرمائید تا به شهر خود برسم؛ در آنجا من اموالی دارم و خدا مرا از نعمت خویش بهره‌مند کرده است؛ وقتى به شهر خود رسیدم آنچه به من عنایت کرده‌اید را از طرف شما صدقه می‌دهم؛ من خود مستحق صدقه نیستم و نمی‌توانم از صدقه استفاده کنم.

حضرت به آن شخص فرمود: خدا رحمتت کند بنشین؛ سپس شروع به صحبت کردن با مردم کرد تا اینکه به غیر چند نفر از جمله آن مرد و من که نزد حضرت باقى ماندیم همۀ جمعیت متفرق شدند.

حضرت اجازه خواستند و وارد اندرون شدند و ساعتى در آنجا بود؛ سپس در را باز کرد و همان پشت درب ایستاد و دست خود را از بالاى در خارج کرده و فرمود: خراسانى کجا است.

آن مرد عرض کرد: من اینجا هستم.

حضرت فرمود: این دویست دینار را بگیر و از آن براى مخارج خویش استفاده کن و به آن تبرک بجو؛ نمی‌خواهد از طرف من صدقه بدهى؛ برو که مرا نبینى و من نیز ترا نبینم.

آن مرد خارج شد و رفت.

سلیمان به حضرت عرض کرد: خیلى به او لطف کردید و مورد شفقت خویش قرار دادید؛ پس چرا صورت خود را از او پوشانیدید؟!

حضرت فرمود:

«مَخَافَةَ أَنْ أَرَى ذُلَّ السُّؤَالِ فِی وَجْهِهِ لِقَضَائِی حَاجَتَهُ .»

ترسیدم ذلت درخواست کمک را در چهره‌اش مشاهده کنم؛ چرا که با کمک کردن من (او احساس می‌کند که عزت نفسش را از دست داده است).[2]



[1] سورۀ بقره، آیۀ 263

[2] الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج‏4 ؛ ص23


کمال انسان، نیکوترین سجیت، بافضیلت‌ترین شرافت و بهترین میراث انبیاء «ادب» است.[1]

امام رضا علیه‌السلام نمونۀ کاملی از کسانی بود که مؤدب به ادب الهی و مزین به آداب اخلاقی بودند.

 

از ابراهیم‌بن‌عباس روایت شده که در مورد اخلاق و فضائل حضرت امام رضا علیه‌السلام گفته است:


«مَا رَأَیْتُ‌ أَبَا الْحَسَنِ‌ الرِّضَا عَلَیْهِ‌ السَّلاَمُ‌ جَفَا أَحَداً بِکَلاَمِهِ‌ قَطُّ‍‌»

هرگز ندیدم حضرت امام رضا علیه‌السلام با سخن خود کسى را برنجاند


«وَ مَا رَأَیْتُ‌ قَطَعَ‌ عَلَى أَحَدٍ کَلاَمَهُ‌ حَتَّى یَفْرُغَ‌ مِنْهُ‌»

هرگز ندیدم سخن کسى را قطع کند تا او صحبت خود را تمام می‌کرد


«وَ مَا رَدَّ أَحَداً عَنْ‌ حَاجَةٍ‌ یَقْدِرُ عَلَیْهَا»

هرگز محتاجى را بدون این‌که به‌قدرتوانش او را بی‌نیاز کند رد نکرد


«وَ لاَ مَدَّ رِجْلَیْهِ‌ بَیْنَ‌ یَدَیْ‌ جَلِیسٍ‌ لَهُ‌ قَطُّ‍‌‌ وَ لاَ اتَّکَأَ بَیْنَ‌ یَدَیْ‌ جَلِیسٍ‌ لَهُ‌ قَطُّ‍‌»

هرگز پاهاى خود را مقابل کسى که نشسته بود دراز نمی‌کرد و در مقابل کسى که نشسته بود تکیه نمی‌کرد


«وَ لاَ رَأَیْتُهُ‌ شَتَمَ‌ أَحَداً مِنْ‌ مَوَالِیهِ‌ وَ مَمَالِیکِهِ‌ قَطُّ‍‌»

هرگز به غلامان خود ناسزا نمی‌گفت


«وَ لاَ رَأَیْتُهُ‌ تَفَلَ‌ قَطُّ‍‌»

هیچگاه ندیدم که آب دهان به زمین بیاندازد


«وَ لاَ رَأَیْتُهُ‌ یُقَهْقِهُ‌ فِی ضَحِکِهِ‌ قَطُّ‍‌ بَلْ‌ کَانَ‌ ضَحِکُهُ‌ التَّبَسُّمَ‌»

هیچگاه ندیدم که در موقع خنده قهقهه کند؛ بلکه خنده آن جناب تبسم بود


«وَ کَانَ‌ إِذَا خَلاَ وَ نُصِبَتْ‌ مَائِدَتُهُ‌ أَجْلَسَ‌ مَعَهُ‌ عَلَى مَائِدَتِهِ‌ مَمَالِیکَهُ‌ حَتَّى الْبَوَّابِ‌ وَ السَّائِسِ‌»

اگر در خلوت سفرۀ غذایش را می‌گستردند، غلامان خود را بر سفره خویش می‌نشاند، حتى دربانها و مسئول چهارپایان را


«وَ کَانَ‌ عَلَیْهِ‌ السَّلاَمُ‌ قَلِیلَ‌ النَّوْمِ‌ بِاللَّیْلِ‌ کَثِیرَ السَّهَرِ یُحْیِی أَکْثَرَ لَیَالِیهِ‌ مِنْ‌ أَوَّلِهَا إِلَى الصُّبْحِ‌»

شبها کم می‌خوابید و بسیار بیدار بود؛ بیشتر شبها از ابتداى شب تا صبح شب‌زنده‌دار بود


«وَ کَانَ‌ کَثِیرَ الصِّیَامِ‌ فَلاَ یَفُوتُهُ‌ صِیَامُ‌ ثَلاَثَةِ‌ أَیَّامٍ‌ فِی الشَّهْرِ وَ یَقُولُ‌ ذَلِکَ‌ صَوْمُ‌ الدَّهْرِ»

خیلى روزه می‌گرفت؛ روزه سه روز (مخصوص) در ماه از او فوت نمیشد و می‌فرمود این سه روز روزه تمام عمر است


«وَ کَانَ‌ عَلَیْهِ‌ السَّلاَمُ‌ کَثِیرَ الْمَعْرُوفِ‌ وَ الصَّدَقَةِ‌ فِی السِّرِّ وَ أَکْثَرُ ذَلِکَ‌ یَکُونُ‌ مِنْهُ‌ فِی اللَّیَالِی الْمُظْلِمَةِ‌»

خیلى صدقه می‌داد و بیشتر این صدقه‌ها را در پنهانى و در شبهاى تاریک می‌کرد.[2]

 

از نادر خادم حضرت امام رضا علیه‌السلام نز روایت شده:

زمانی که یکی از ما مشغول خوردن غذا بود آن حضرت کاری از ما نمی‌خواست و صبر می‌کرد تا از خوردن غذا فارغ می‌شدیم و سپس انجام آن کار را از ما می‌خواست.[3]



[1] غررالحکم، تلخیص چند روایت از امیرالمؤمنین علیه‌السلام

[2] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏49، ص 90

[3] الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج‏6 ؛ ص 298



یکی از مهمترین جریانات زندگی امام رضا علیه‌السلام، این بود که مأمون عباسی (خلیفۀ وقت) آن حضرت را مجبور به خروج از مدینه و رفتن به خراسان و پذیرش ولایتعهدی کرد.

مأمون می‌خواست تا با آوردن حضرت امام رضا علیه‌السلام در دستگاه خود، به خلافت ناحقش مشروعیت ببخشد.

امام رضا علیه‌السلام که متوجه این دسیسۀ مأمون بود، برای مقابله با این توطئۀ، عدم رضایت خود نسبت به رفتن به مرکز خلافت مأمون را به مردم نشان داد تا بفهماند که رفتنش به خراسان به معنی مشروعیت خلافت مأمون نیست؛ بلکه او مجبور به این سفر شده است.

یکی از این اقدامات این بود که آن حضرت هنگام خروج از مدینه، خانوادۀ خود را جمع نمود و از آنان خواست تا برایش گریه کنند.

 

از حسن‌بن‌على‌الوشاء روایت شده که حضرت امام رضا علیه‌السلام به من فرمود:

«إِنِّی حَیْثُ أَرَادُوا الْخُرُوجَ بِی مِنَ الْمَدِینَةِ جَمَعْتُ عِیَالِی فَأَمَرْتُهُمْ أَنْ یَبْکُوا عَلَیَّ حَتَّى أَسْمَعَ . ثُمَّ قُلْتُ أَمَا إِنِّی لَا أَرْجِعُ إِلَى عِیَالِی أَبَداً»[1]

هنگامى که‏ خواستند مرا از مدینه بیرون کشند همه خانوادۀ خود را گرد خود جمع کردم و از آن‌ها خواستم که براى من گریه کنند تا صداى گریه آنان بر خودم را بشنوم و گفتم دیگر باز نخواهم گشت.



[1] عیون أخبار الرضا علیه السلام ؛ ج‏2 ؛ ص 217 و 218


یکی از مناظرات مشهور حضرت امام رضا علیه‌السلام مناظرۀ آن حضرت با «عمران صابی» بود.

عمران صابی همان شخصی بود که به خدا ایمان نداشت ولی در اثر گفتگو با حضرت امام رضا علیه‌السلام و سخنان هدایت بخش آن حضرت به خداوند یکتا ایمان آورد و در همان مجلس مسلمان شد.

 

در میان این مناظره، وقتی هنگام نماز فرا رسید امام رضا علیه السلام مناظره را قطع نمود.

عمران صابی که تحت تأثیر سخنان آن حضرت قرار گرفته بود به حضرت عرض کرد: «آقا بحث و سخن مرا قطع نفرمائید؛ قلب من رقت یافته و دلم تکان خورده است».

در این هنگام حضرت فرمودند: «نخست نماز می‌خوانم و سپس به بحث ادامه می‌دهم»؛ آنگاه از جای خود حرکت کرد و در همان مجلس نماز اقامه کرد.

ماجرای این مناظره در دو کتاب «التوحید»[1] و «عیون اخبار الرضا علیه السلام»[2] تألیف محدث جلیل‌القدر مرحوم شیخ صدوق رحمه‌الله آمده است.

 

این ماجرا حکایت از شدت اهمیت و فضیلت نماز اول وقت دارد، به طوری که حضرت امام رضا علیه‌السلام با وجود اینکه با سخنانشان قلب عمران صابی را برای ایمان به خداوند نرم کرده بودند و او را در شرف مسلمان شدن قرار داده بودند، ولی همینکه وقت نماز رسید از سخن گفتن با او دست کشیدند و رو به نماز و گفتگو با پروردگار متعال در اول وقت آوردند.

 

از حضرت امام صادق علیه‌السلام نیز روایت شده که در مورد فضیلت خواندن نماز در اول وقتش فرمودند:

«إِنَّ فَضْلَ الْوَقْتِ الْأَوَّلِ عَلَى الْآخِرِ کَفَضْلِ الْآخِرَةِ عَلَى الدُّنْیَا»[3]

فضیلت (خواندن نماز در) اول وقت بر (خواندن نماز در) آخر وقت مثل برتری عالم آخرت بر عالم دنیا است.



[1] التوحید،  باب 65، حدیث اول

[2] عیون اخبار الرضا علیه السلام ، باب 12، حدیث اول

[3] الکافی، کتاب الصلاة، باب المواقیت اولها و آخرها و افضلها، حدیث 6


سران قریش برای مقابله با پیامبر و دعوت او جلسه مى در «دار الندوه» منعقد کردند. در این جلسه پیشنهادات مختلفی دادند؛ ولی راه منحصر و خالى از اشکال که مورد تصویب قرار گرفت این بود که افرادى از تمام قبایل انتخاب شوند و شبانه به طور دسته جمعى به خانه وى حمله برده و او را قطعه ‏قطعه کنند تا خون بهایش در میان تمام قبایل پخش گردد. به تبع آن افراد تروریست انتخاب شدند و قرار شد با فرا رسیدن شب آن افراد مأموریت خود را انجام دهند.

مفسران مى ‏گویند: فرشته وحى نازل شد و با این آیه پیامبر را از نقشه ‏هاى شوم مشرکان آگاه ساخت:

«وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ‏»: هنگامى که کافران بر ضد تو فکر مى‏کنند تا تو را زندانى کنند، یا بکشند و یا تبعید نمایند. آنان با خدا از در حیله وارد مى‏شوند و خداوند حیله آن‏ها را به خودشان برمى‏گرداند.

رسول گرامى از طرف خدا مأمور شد آهنگ سفر کند و به سوى یثرب برود و قرار شد علی علیه السلام براى کور کردن خط تعقیب، در رخت‏خواب پیامبر بخوابد تا مشرکان تصور کنند که پیامبر بیرون نرفته و در درون خانه است. در نتیجه، تنها به فکر محاصره خانه وى باشند و عبور و مرور را در کوچه‏ ها و اطراف مکّه آزاد بگذارند.

مهاجرت پیامبر در ماه ربیع الاول سال سیزدهم بعثت اتفاق افتاد.

آن حضرت نخستین شب هجرت و دو شب پس از آن را با «ابو بکر» در غار ثور- که در جنوب مکّه (نقطه مقابل مدینه) است- به سر برد.‏

قیافه ‏شناس معروف مکّه، «ابو کرز» با ردّ پاى پیامبر آشنا بود، روى این اصل تا نزدیکى غار آمد و گفت: خط مشى پیامبر تا این محل بوده است؛ احتمال دارد که او در غار پنهان شده باشد، کسى را مأمور کرد که به داخل غار برود. آن شخص هنگامى که برابر غار آمد، دید تارهاى غلیظى بر دهانه آن تنیده شده و کبوتران وحشى در آنجا تخم‏ گذارده‏اند. وى بدون اینکه وارد غار شود، برگشت و گفت: تارهایى در دهانه غار هست و حکایت از آن دارد که کسى آنجا نیست. این فعالیّت، سه شبانه روز ادامه داشت و پس از سه روز تلاش جملگى مأیوس شدند و از فعالیّت دست برداشتند.

على علیه السّلام به دستور پیامبر، سه شتر همراه راهنماى امینى به نام «اریقط» در شب چهارم به طرف غار فرستاد. نعره شتر با صداى آرام راهنماى آنان به گوش رسول خدا رسید و با هم سفر خود از غار پایین آمده و سوار شتر شدند و از طرف پایین مکّه روى خط ساحلى، با طىّ منازلى عازم یثرب گردیدند.

مسافتى را که باید رسول گرامى طى کند در حدود چهارصد کیلومتر بود.

«قبا» در دو فرسخى «مدینه» مرکز قبیله «بنى عمرو بن عوف» بود. رسول گرامى و همراهانش روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیع الاول به آنجا رسیدند و در منزل بزرگ قبیله «کلثوم ابن الهدم» فرود آمدند. گروهى از مهاجران و انصار نیز در انتظار موکب پیامبر بودند. پیامبر گرامى تا آخر آن هفته در آنجا توقف کرد و در این مدت شالوده مسجدى را براى قبیله «بنى عمرو بن عوف» ریخت. برخى اصرار مى ‏کردند که هرچه زودتر رهسپار مدینه گردد، ولى او در انتظار پسر عم خود على بود.

على پس از مهاجرت رسول گرامى، در نقطه بلندى از مکّه ایستاد و گفت: هر کس پیش محمد امانت و سپرده ‏اى دارد، بیاید از ما بگیرد. کسانى که پیش پیامبر امانت داشتند، با دادن نشانه و علامت، امانت‏ هاى خود را پس گرفتند. بعدا، طبق وصیت پیامبر، باید على ن هاشمى از آن جمله فاطمه دختر پیامبر و فاطمه دختر اسد مادر على و فاطمه دختر زبیر و مسلمانانى را که تا آن روز موفق به مهاجرت نشده بودند، همراه خود به «مدینه» بیاورد. بدین ترتیب، على در دل شب از طریق «ذى طوى» عازم مدینه گردید.

شیخ طوسى مى‏نویسد: جاسوسان قریش از مسافرت دسته جمعى على آگاه شدند، از این‏ رو در تعقیب على برآمدند و در منطقه «ضجنان» با او روبه‏ رو گردیدند. سخنان زیادى میان آنان و على رد و بدل گردید. شیون ن در آن میان به آسمان بلند بود. او مشاهده کرد جز دفاع از حریم اسلام و مسلمانان چاره دیگرى ندارد؛ رو به آن‏ها کرد و گفت: هر کس که مى‏خواهد بدنش قطعه ‏قطعه گردد و خونش ریخته شود نزدیک آید. آثار خشم و غضب در سیماى وى آشکار بود. مأموران قریش مطلب را جدى تلقى کرده و از در مسالمت وارد شدند و از راهى که آمده بودند بازگشتند.

همو مى‏ نویسد: هنگامى که على وارد «قبا» گردید، پاهایش مجروح شده بود. به پیامبر خبر دادند که على آمد، ولى قدرت آمدن به حضور شما را ندارد. رسول گرامى بلافاصله به نقطه‏ اى که على بود تشریف برد و او را در بغل گرفت و هنگامى که چشم وى به پاهاى مجروح على افتاد، قطرات اشک از دیدگانش سرازیر شد. پیامبر گرامى در روز دوازدهم ربیع وارد قبا گردید و على در نیمه همان ماه به‏ پیامبر پیوست.

 

 منبع: فروغ ابدیت، جعفر سبحانى، ص 404 الی 435



ماه ربیع الاول ماهی است که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله در این ماه از مکه به مدینه هجرت کردند.

در روایت است که وقتی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به مدینه وارد شدند، مردم مدینه در استقبال آن حضرت این شعر را می‌خواندند:

«طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَیْنَا مِنْ ثَنِیَّاتِ الْوَدَاعِ *** وَجَبَ الشُّکْرُ عَلَیْنَا مَا دَعَا لِلَّهِ دَاع»[1]

ماه از «ثنیة الوداع»[2] طلوع کرد؛ تا روزى که روى زمین یک نفر خدا را مى ‏خواند و عبادت مى ‏کند، شکر این نعمت بر ما لازم است.

 

ماجرای استقبال مردم مدینه از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و اشتیاق آنان از میزبانی آن حضرت چنین بازگو شده است:

قبیله بنى عمرو بن عوف اصرار کردند که در «قبا» اقامت گزینند و عرض کردند ما افراد کوشا و با استقامت و مدافعى هستیم، ولى رسول گرامى نپذیرفت. قبیله‏هاى «اوس» و «خزرج» از مهاجرت رسول خدا آگاه شدند؛ لباس و سلاح بر تن کردند و به استقبال او شتافتند. دور ناقه وى را احاطه کرده، در مسیر راه رؤساى طوایف زمام ناقه را گرفته هر کدام اصرار مى‏ورزیدند که در منطقه آنان وارد شود، ولى پیامبر به همه مى‏فرمود: از پیش روى مرکب جلوگیرى نکنید؛ او در هرکجا زانو بزند، من همان جا پیاده خواهم شد. ناقه پیامبر در سرزمین وسیعى که متعلق به دو طفل یتیم به نام‏هاى سهل و سهیل بود و تحت حمایت و سرپرستى «اسعد بن زراره» به سر مى‏بردند و آن سرزمین مرکز خشک کردن خرما و زراعت بود، زانو زد. خانه «ابو ایوب» در نزدیکى این زمین بود. مادر وى از فرصت استفاده کرده اثاثیه پیامبر را به خانه خود برد. نزاع و الحاح براى بردن پیامبر آغاز گردید. پیامبر گرامى نزاع آنان را قطع کرد و فرمود: «این الرحل؛ لوازم سفر من کجاست؟» عرض کردند: مادر ابو ایوب برد. فرمود: «المرء مع رحله؛ مرد آنجا مى‏رود که اثاث سفر او در آنجا است و اسعد بن زراره، ناقه پیامبر را به منزل خود برد.[3]



[1] إعلام الورى بأعلام الهدى (ط - القدیمة) ؛ ص 65

[2] «ثَنِیَّةُ الوَداعِ» مکانی در مدینه است که از آنجا مسافرانی که به مکه میرفتند را بدرقه میکردند (تاج العروس من جواهر القاموس ؛ ج‏11 ؛ ص500)

[3] فروغ ابدیت، جعفر سبحانى، ص 437


السلام علی ربیع الانام


ماه ربیع‌الاول با تمام زیبایی‌هایش حلول کرد.

ربیع یعنی بهار.

و چه زیباست این بهار را بهانه کنیم برای یا از بهار حقیقی.

 

محمد (صلی‌الله علیه وآله)؛

همان مولودی که به میمنت میلاد مبارکش این ماه را ربیع المولود نام نهادند.

همان رسولی که با بعثتش روح ایمان را در کالبد بیجان بشریت برانگیخت.

 

نه‌تنها خود آن بزرگوار، بلکه کتاب آسمانی‌اش نیز بهار است. بهاری برای بیدار کردن دل‌ها.

همچنان که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:

"تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ‏ فَإِنَّهُ‏ رَبِیعُ‏ الْقُلُوبِ" 1

قرآن را بیاموزید که همانا بهار دل‌هاست.

 

و ربیع‌الاول مزین به یادمان دیگری نیز است و آن عبارت است از سالروز آغاز امامت موعود تمام ادیان، امام الإنس و الجانّ، مهدی صاحب‌امان علیه و علی آبائه التحیة والسلام.

همان امامی که وجودش باعث طراوت روزهاست.

در یکی از زیارت‌نامه‌های آن بزرگوار چنین عرضه می‌داریم:

"السَّلَامُ عَلَى رَبِیعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَیَّام" 2

سلام بر بهار مخلوقات و زیبایی و طراوت روزها.

 

و البته گریزی هم بزنیم به بهار مؤمن.

هرچند در آستانه زمستان هستیم و این فصل، فصل بهار طبیعت نیست. ولی بهار مؤمن که هست؛ با کوتاهی روزها و بلندی شب‌هایش. همچنان که حضرت امام صادق علیه‌السلام در تعبیری لطیف فرمودند:

"الشِّتَاءُ رَبِیعُ الْمُؤْمِنِ یَطُولُ فِیهِ لَیْلُهُ فَیَسْتَعِینُ بِهِ عَلَى قِیَامِهِ وَ یَقْصُرُ فِیهِ نَهَارُهُ فَیَسْتَعِینُ بِهِ عَلَى صِیَامِه" 3

زمستان، بهار مؤمن است، زیرا شب‌های زمستان بلند است و از طول شب جهت بپا خواستن (در نماز و دعا) کمک مى‏گیرد و روزهاى کوتاهش او را به گرفتن روزه مدد می‌نماید.

 

پاورقی:

1. غررالحکم و درر الکلم ؛ ص321

2. بحار الأنوار (ط - بیروت) ؛ ج‏99 ؛ ص101

3. الأمالی (مرحوم شیخ صدوق) ؛ ص237


اگر به خودت اعتماد داشته باشی .

اگر عزت نفس داشته باشی و نفست را عزیز بداری .

اگر خودت را داری شخصیت بدانی و به شخصیت خودت احترام بگذاری .

هیچگاه کاری نمی‌کنی که شخصیتتت لکه دار شود، مراقب رفتار خواهی بود و از هر کاری باعث خواری و کسر شأنت شود و از هر کرداری که منافی اخلاق انسانی است اجتناب خواهی کرد، دیگر نیازی به دیده شدن نخواهی داشت و نیازی نمی‌بینی کاری کنی که در بین دیگران دیده شوی.

اینجاست که هیچ‌گاه اسیر شهوات نمی‌شوی، نسبت به تمایلات نفسی‌ات مدیریت خواهی داشت و حاضر نمی‌شوی هر چیزی که هوای نفست طلب کرد را مرتکب شود.

و چه زیبا فرمود مولی الموحدین امیر المؤمنین علیه‌السلام که:

«مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ‏ عَلَیْهِ‏ [شَهْوَتُهُ‏] شَهَوَاتُه‏»

هر کس را نفس کریم و بزرگوار شد شهوت‌هایش نزد او خوار مى ‏گردد (از آن پیروى ننماید تا به ذلّت و خوارى نیفتد).

(نهج البلاغة؛ نسخه‌ی صبحی صالح؛ حکم 449 ؛ ص555)


مرحوم استاد شهید مطهری، آموزه‌ی «توکّل» را به شکل جالب و متفاوتی تفسیر می‌کنند و آن اینکه:

توکّل معنایش متعهدشدن و قبول کردن است. بر خلاف توکیل‏ که به معنای وکیل گرفتن و واگذار کردن کار به وکیل است.

در «توکل» دو عهده ‏دارى و دو تعهد است: یک عهده ‏دار شدن از طرف بنده که به معنی قبول کردن وظایفی است که از طرف خداوند به او واگذار شده است؛ و یک عهده دار شدن از طرف خدا که به معنی قبول کردن سرنوشت خوب که بنده به او واگذار کرده است. به عبارت دیگر توکل یعنی تو عهده ‏دار وظیفه خودت و طاعت خدا باش که اگر وظیفه خودت را خوب انجام بدهى، مطمئن باش که سرنوشتت به دست خدا خوب خواهد شد.

خداوند در قرآن کریم می‌فرماید:

«وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ انَّ اللَّهَ بالِغُ أمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَىْ‏ءٍ قَدْراً» (سوره طلاق، آیه 3)

 

منبع: مجموعه ‏آثار استاد شهید مطهرى، ج ‏27، ص 410 و 411



پس از قتل عثمان، هنگامی که مردم با امیرالمؤمنین علیه‌السلام به عنوان خلیفه بیعت کردند، صعصعه بن صوحان خطابه‌ای بی‌نظیر خطاب به آن حضرت عرض کرد و آن اینکه:

«و الله، یا أمیر المؤمنین، لقد زینت الخلافة و ما زانتک، و رفعتها و ما رفعتک، و لهی إلیک أحوج منک إلیها»[1]

تو با قبول خلافت به آن زینت بخشیدى و جلال دادى، نه اینکه خلافت تو را زینت و جلال داده باشد؛ تو به خلافت رفعت دادى و مقامش را بالا بردى، نه اینکه خلافت به تو رفعت بدهد و مقام تو را بالا ببرد؛ نیاز خلافت به تو بیشتر از نیاز تو به خلافت است.



[1] تاریخ ‏الیعقوبى، ج ‏2، ص 179



استاد شهید مطهری (ره): به نظر من دو خاصیتى که در بشر هست سبب پیدایش فکر نحوست در اشیاء و اعداد شده است:

یکى اینکه بشر به طور کلى نمى ‏خواهد مسئولیت‏ شکست هاى خودش را متوجه خودش بکند. همیشه دنبال این مى ‏گردد که یک چیز دیگرى پیدا کند و بگوید این بدى، این شکست، این بدبختى که پیدا شد، این من نبودم، این فکر من نبود، این جهل و نادانى من نبود که باعث این شکست شد، یک چیز دیگرى بود. این یک علت بوده است که بشر براى اینکه از تقبل مسئولیت ها فرار کند، آمده است براى اشیاء، براى چهارشنبه، براى 13، براى 25، براى صداى کلاغ، براى صداى جغد نحوست قائل شده است.

خاصیت دیگر، روح تنبلى است که در انسان مى‏باشد. انسان وقتى بخواهد علت قضایا را بفهمد، باید از طریق علمى و عقلى کاوش و تفکر و جستجو و تفحص کند تا علت واقعى اشیاء را درک کند؛ ولى با خیال، همه قضایا را زود مى ‏شود حل کرد. اگر در جنگى شرکت کردیم و شکست خوردیم، چنانچه بنا بشود روى اصول دقیق علمى بررسى کنیم که چرا شکست خوردیم، دو ناراحتى دارد: یکى اینکه مى ‏رسیم به اینکه خودمان مسئول این شکست بودیم؛ دوم اینکه مدت ها باید زحمت بکشیم، به خودمان رنج بدهیم تا علتها را به دست بیاوریم؛ بعد رنج دیگرى متحمل‏ شویم آن علت ها را از میان ببریم و وضع خودمان را اصلاح کنیم. ولى با یک کلمه خودمان را راحت مى ‏کنیم، مى ‏گوییم علت اینکه ما در این جنگ شکست خوردیم این بود که مثلًا در روز چهارشنبه شروع کردیم یا روز 13 بود یا وقتى که از شهر خودمان خارج مى ‏شدیم سگى جلو ما درآمد عوعویى کرد و این نحوست داشت و شکست ما اثر عوعو آن سگ بود.

(مجموعه ‏آثار استاد شهید مطهرى، ج ‏25، ص 403 و 404)


صبر بر مشکلات زندگی و تحمل سختی‌های آن، سیره‌ای بود که حضرت فاطمه‌ سلام‌الله‌‌علیها از ابتدا به آن خو گرفته بود. از همان دوران کوکی که طعم تلخ بی‌مادری را با رحلت خدیجه سلام‌الله‌علیها چشید؛ از روزهای غربت رسول خدا صلّی‌الله علیه‌وآله در مکه که غم و زخم آزار قریش را از پدرش می‌زدود، از روز‌هایی که وظیفه‌ی تربیت فرزندان و انجام کار‌های خانه را در منزل علی علیه‌السلام بر عهده داشت؛ و دوران پس از وفات رسول خدا که حرمتش شکسته شد و حق خود و همسرش غصب شد.

ولی چه باک از این سختی‌ها وقتی که طرف حسابت خداوندی است که نسبت به تمامی این سختی‌ها آگاه است و جزای آن‌ها را در روز قیامت عطا خواهد کرد.

از حضرت امام صادق علیه‌السلام روایت شده:

«دخل رسول الله ص على فاطمة (ع) و علیها کساء من‏ ثلة الإبل و هی تطحن بیدها و ترضع ولدها فدمعت عینا رسول الله ص لما أبصرها فقال یا بنتاه تعجلی مرارة الدنیا بحلاوة الآخرة فقد أنزل الله علی‏ «وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏[1]»[2]

رسول خدا (ص) نزد دخترش فاطمه (س) رفت در حالی که آن بانو عبایى از پشم شتر پوشیده بود و با دستش آسیاب می‌کرد و فرزندش را هم شیر می‌داد. پس دیدگان رسول خدا (ص) با دیدن این وضع حضرت زهرا (س) پر از اشک‌ شد و فرمود: ای دخترم، سختى و تلخى دنیا را براى رسیدن به حلاوت و آسایش آخرت تحمّل کن؛ به‌راستی که خداوند این آیه را بر من نازل فرموده‏ که «و به زودى پروردگارت [آنقدر] به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوى» (یعنی خداوند در عوض تحمل سختی‌های دنیا، در روز قیامت آنقدر پاداش خواهد داد که نسبت به تحمل این مشکلات و نسبت به پاداش الهی راضی خواهی شد).



[1] سوره الضحی، آیه 5

[2] مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص 765


نقل شده که حضرت فاطمه سلا‌م‌الله‌علیها در لحظات آخر عمرش به امیرالمؤمنین علیه‌السلام چنین وصیت کرد:

«یَا ابْنَ عَمِّ أُوصِیکَ‏ أَوَّلًا أَنْ‏ تَتَزَوَّجَ‏ بَعْدِی‏ بِابْنَةِ أُمَامَةَ فَإِنَّهَا تَکُونُ لِوُلْدِی مِثْلِی فَإِنَّ الرِّجَالَ لَا بُدَّ لَهُمْ مِنَ النِّسَاءِ»

اى پسر عمو! به تو وصیت مى ‏کنم که پس از من با دختر امامه ازدواج کنى که او براى فرزندان من همچون خود من است؛ البته که براى مردان از داشتن زن چاره‌ای نیست.

أُوصِیکَ یَا ابْنَ عَمِّ أَنْ تَتَّخِذَ لِی نَعْشاً .

اى پسر عمو! به تو وصیت مى ‏کنم براى حمل جنازه‌ی من تابوتى تهیه کنی .

أُوصِیکَ أَنْ لَا یَشْهَدَ أَحَدٌ جِنَازَتِی مِنْ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ ظَلَمُونِی وَ أَخَذُوا حَقِّی فَإِنَّهُمْ أَعْدَائِی وَ أَعْدَاءُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَنْ لَا یُصَلِّیَ عَلَیَّ أَحَدٌ مِنْهُمْ وَ لَا مِنْ أَتْبَاعِهِمْ وَ ادْفِنِّی فِی اللَّیْلِ إِذَا هَدَأَتِ الْعُیُونُ وَ نَامَتِ الْأَبْصَارُ ثُمَّ تُوُفِّیَت

به تو وصیت مى ‏کنم که هیچ یک از این کسانی که بر من ستم روا داشتند و حق مرا گرفتند، بر جنازه ‏ام حاضر نشوند که آنان دشمنان من و دشمنان رسول خدا (ص) هستند و اجازه نده که هیچ یک از آنان و هیچ یک از پیروانشان بر من نماز بخوانند و شب‌هنگام وقتی که چشم هاى مردم به خواب رفت و آرام گرفت مرا به خاک بسپار.

فاطمه سلام‌الله‌علیها این وصیت‌ها را گفت و رحلت کرد.[1]



[1] روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج‏1، ص 151؛ فتال نیشابورى، متوفی 508 هجری قمری، 2جلد، انتشارات رضى- قم، چاپ اول، 1375 ش.



مرحوم فتال نیشابوری (متوفی 508 هجری قمری) در کتاب «روضة الواعظین و بصیرة المتعظین‏» احوال حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها را بعد از وفات رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌وآله اینچنین نقل می‌کند:


«رُوِیَ‏ أَنَّ فَاطِمَةَ ع لَا زَالَتْ بَعْدَ النَّبِیِّ مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ نَاحِلَةَ الْجِسْمِ‏ مُنْهَدَّةَ الرُّکْنِ مِنَ الْمُصِیبَةِ بِمَوْتِ النَّبِیِّ ص وَ هِیَ مَهْمُومَةٌ مَغْمُومَةٌ مَحْزُونَةٌ مَکْرُوبَةٌ کَئِیبَةٌ حَزِینَةٌ بَاکِیَةُ الْعَیْنِ مُحْتَرِقَةُ الْقَلْبِ یُغْشَى عَلَیْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَ حِینَ تَذْکُرُهُ وَ تَذْکُرُ السَّاعَاتِ الَّتِی کَانَ یَدْخُلُ فِیهَا عَلَیْهَا فَیَعْظُمُ حُزْنُهَا»[1]


روایت شده است که فاطمه سلام‌الله‌علیها پس از رحلت پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌وآله همواره (از شدت درد) سر خود را (با دستار) می‌بست و جسمش لاغر و ناتوان شده بود، از شدت مصیبت وفات پیامبر (ص) قامتش خم شده بود، بسیار محزون و اندوهگین شده بود، همواره گریان و دل سوخته بود. هر از گاهی از هوش می‌رفت و بى‏ خود مى‏ شد، مخصوصا هرگاه پیامبر (ص) را به خاطر مى ‏آورد و از ساعاتى که پیامبر به دیدن او مى ‏آمد یاد مى‏ کرد و در آن هنگام اندوهش بیشتر مى ‏شد.



[1] روضة الواعظین و بصیرة المتعظین (ط - القدیمة) ؛ ج‏1 ؛ ص150



سخن از عبادت علی علیه‌السلام است؛ همان عبادتی که حضرت سید الساجدین علیه‌السلام- با آن عبادات معروف- درباره‌‌‌اش می‌فرماید:

«عبادتی عند عبادة جدی کعبادة جدی عند عبادة رسول الله ص‏»[1] (عبادت من در مقایسه با عبادت جدم- علی علیه‌السلام- مثل عبادت جدم- علی علیه‌السلام- در مقایسه با عبادت رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌وآله است)؛ یعنی عبادت علی (ع) از عبادت منٍ زین العابدین برتر بود!

علی (ع) با این عبادت بی‌نظیر را فقط کسی می‌تواند همراهی کند که هم‌کفو او باشد و او کسی نبود جز حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها.

علی (ع) در صبح بعد از شب عروسی‌اش با فاطمه (س)، وقتی در برابر این سؤال رسول خدا (ص) قرار می‌گیرد که «ای علی همسرت را چگونه یافتی؟»، پاسخ می‌دهد:

«نِعْمَ‏ الْعَوْنُ‏ عَلَى‏ طَاعَةِ اللَّهِ»[2] (چه خوب یاوری است فاطمه براى اطاعت خداوند).

آری، همیاری همسران و کمک به همدیگر در پیمودن مسیر بندگی و عبودیت، مهمترین درسی است که از سیره‌ی حضرت علی و حضرت فاطمه علیهماالسلام باید آموخت.



[1] شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ؛ ج‏1 ؛ ص27؛ 10جلد، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی - قم، چاپ: اول، 1404ق

[2] مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ج‏3، ص 356؛ ابن شهر آشوب، 4جلد، علامه - قم، چاپ: اول، 1379 ق.



وقتی پای اطاعت از خدا در میان باشد، فاطمه سلام‌الله‌علیها مطیع‌ترین افراد است و وقتی پای تکریم و احترام نسبت به رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌وآله در میان باشد، باز هم فاطمه (س) پیش‌قدم‌ترین افراد است.

از آن بانوی بزرگوار روایت شده که: وقتى آیه‌ی «لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً»[1] (آن چنان که یکدیگر را صدا مى‏زنید، پیامبر را صدا مزنید) نازل شد، هیبت رسول خدا (ص) و عظمت او مانع از آن شد که من ایشان را «پدر» صدا کنم؛ بلکه آن حضرت را «یا رسول الله» خطاب می‌کردم. ایشان در زمانى که او را با این عنوان مورد خطاب قرار مى‏دادم، سه مرتبه از من اعراض نمود؛ آنگاه رو به من کرد و فرمود:

«اى فاطمه! این آیه درباره‌ی تو و اهل بیت و نسل تو نازل نشده است؛ زیرا تو از من و من از تو هستم. بلکه این آیه در باره‌ی جفاکاران متکبر قریش نازل شده است. تو از این پس مرا «پدر» خطاب کن؛ زیرا این کلمه نزد من محبوب‌تر است و خدا را بیشتر خوشنود می‌نماید».[2]

آری! تکریم رسول خدا (ص) و حفظ حرمت ایشان، درسی است که از حضرت فاطمه (س) باید آموخت.



[1] سوره نور، آیه 63

[2] مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ج‏3، ص320؛ ابن شهر آشوب، 4جلد، نشر علامه - قم، چاپ: اول، 1379 ق (روایت از امام صادق علیه السلام)



از عایشه (همسر رسول خدا صلّی الله علیه و آله) نقل شده که:

فاطمه (سلام‌الله علیها) در دوران مریضی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) در بیماریِ آخرِ پیغمبر، نزد آن حضرت آمد و با ایشان درگوشی نجوا کردند. در این هنگام فاطمه (س) گریه کرد. دوباره درگوشی با هم صحبت کردند و این بار فاطمه (س) لبخند زد.

عایشه می‌گوید: از فاطمه (س) علت گریه کردن و خندیدنش را جویا شدم. ولی فاطمه از بیان قضیه خودداری کرد و فرمود: «إِنِّی إِذَا لَبَذِرَةٌ» (اگر بگویم، افشاکننده‌ی سر رسول خدا ص خواهم بود).

بعد از رحلت رسول خدا (ص) هم باز دوباره از ماجرای آن روز سؤال کردم. آن حضرن این بار ماجرا را تعریف کرد و فرمود:

«أَسَرَّ إِلَیَّ وَ أَخْبَرَنِی أَنَّهُ مَیِّتٌ فَبَکَیْتُ ثُمَّ أَسَرَّ إِلَیَّ وَ أَخْبَرَنِی أَنِّی أَوَّلُ أَهْلِهِ أَلْحَقُ بِهِ فَضَحِکْت‏»:[1]

رسول خدا (ص) خبر وفات خودش را به من داد و این موجب گریه‌ی من شد. سپس به من خبر داد که من اوّلین شخص از خانواده‌ی او خواهم بود که به او ملحق خواهم شد. این  خبر مرا خوشحال کرد و خندیدم.



[1] بشارة المصطفى لشیعة المرتضى، ج ‏2، ص 253؛ طبرى آملى‏، متوفی 553 ق‏، المکتبة الحیدریة، چاپ نجف، 1383 ق‏، چاپ دوم



درباره‌ی فضیلت حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها، کلام جالب و بی‌نظیری از عایشه (همسر رسول خدا صلّی الله علیه و آله) نقل شده است و آن این که:

«مَا رَأَیْتُ أَحَداً کَانَ أَشْبَهَ‏ کَلَاماً وَ حَدِیثاً مِنْ‏ فَاطِمَةَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ کَانَتْ إِذَا دَخَلَتْ عَلَیْهِ رَحَّبَ بِهَا وَ قَامَ إِلَیْهَا فَأَخَذَ بِیَدِهَا وَ قَبَّلَ یَدَهَا وَ أَجْلَسَهَا فِی مَجْلِسِهِ»[1]

من ندیدم هیچ کس را که از حیث حرف زدن و صحبت کردن، به اندازه‌ی فاطمه (سلام‌الله علیها) به رسول خدا (ص) شبیه‌تر باشد. وقتی جناب فاطمه (س) به منزل رسول خدا (ص) وارد می‌شد، آن حضرت به فاطمه خوش‌آمد می‌گفت و به پای او برمی‌خاست و دست فاطمه را می‌بوسید و او را در جای خودش می‌نشاند.

این روایت در کتب متعدد و معتبر اهل سنت نیز نقل شده است؛ مثل: الأدب المفرد (محمد بن إسماعیل البخاری، متوفی۲۵۶ق)، ج1، ص326، حدیث947؛ سنن أبی داود (متوفی ۲۷۵‌ق، ج4)، ص355، حدیث5217؛ سنن الترمذی (متوفاى ۲۹۷ق)، ج5، ص700، حدیث3872؛ سنن النسائی الکبرى (متوفی 303‌ق)، ج5، ص96، حدیث8369؛ فضائل الصحابة للنسائی، ج1، ص78؛ المستدرک على الصحیحین (الحاکم النیسابوری، متوفی 405 ق)، ج 3، ص 174.



[1] بشارة المصطفى لشیعة المرتضى، ج ‏2، ص 253؛ طبرى آملى‏، متوفی 553 ق‏، المکتبة الحیدریة، چاپ نجف، 1383 ق‏، چاپ دوم



برای اینکه نسبت به چگونگی رفتار حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها با امیرالمؤمنین علیه‌السلام و میزان اطاعت‌پذیری او از آن حضرت آگاهی بیابیم کافی است به روایتی از امام بقر علیه‌السلام توجه کنیم.

در این روایت آمده است که: در جریان طعام دادن اهل بیت علیهم‌السلام به مسکین و یتیم و اسیر که در ذیل آیه 7 و 8 سوره‌ی انسان ذکرشده است، هنگامی که مسکینی بر در خانه‌ی اهل بیت آمد و از ایشان طلب طعام کرد، حضرت علی علیه‌السلام از فاطمه سلام‌الله‌علیها خواست تا از آنچه در منزل دارند به مسکین انفاق کند.

پاسخی که حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها به امیرالمؤمنین علیه‌السلام دادند بسیار جالب و قابل تأمل است. آن حضرت خطاب به امیرالمؤمنین عرضه داشتند:

«أَمْرُکَ‏ سَمْعٌ‏ یَا ابْنَ‏ عَمِ‏ وَ طَاعَة»[1] (اى پسر عمو! فرمان تو شنیدنى و مورد اطاعت است).

امیرالمؤمنین علیه‌السلام هم امام حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها بود و هم همسر ایشان و فاطمه سلام‌الله‌علیها اگرچه دختر دردانه‌ی رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌وآله بود ولی خود را مطیع امام و همسرش می‌دانست و این درس بزگی است از ولایت‌مداری آن حضرت و اطاعت پذیری ایشان از همسر.



[1] الأمالی، مرحوم شیخ صدوق، ص 258؛ 1جلد، نشر کتابچى - تهران، چاپ: ششم، 1376ش.



احسان و بخشش به دیگران فضیلت است؛ ولی فضیلت برتر از آن بخشش چیزی است که خود انسان به آن چیز نیاز دارد. به همین جهت است که خداوند در قرآن کریم می‌فرماید:

«لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»[1] (هرگز به نیکى نخواهید رسید تا از آنچه دوست مى‏دارید انفاق کنید

اهل بیت رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌وآله نمونه کامل انسان‌هایی بودند که به این فضیلت آراسته بودند و از آنچه خوشان به آن نیاز داشتند، به دیگران انفاق کردند. ماجرای اطعام مسکین و یتیم و اسیر که در ذیل آیه 7 و 8 سوره انسان[2] آمده است، نمونه‌ای از این ایثار و از خودگذشتگی اهل بیت علیهم‌السلام است.


روایت شده: مردى نزد رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌وآله آمد و از گرسنگى شکایت کرد. پس پیامبر کسی را به خانه ‏هاى همسرانش فرستاد (تا از آنان برای فقیر غذا بگیرد) و آنان گفتند: جز آب چیزى نداریم.

پیامبر فرمود: «چه کسى این مرد را امشب میهمان مى‏کند»؟ على علیه‌السلام گفت: من یا رسول اللّه»، سپس نزد فاطمه سلام‌الله‌علیها آمد و از او پرسد: «ای دختر رسول خدا (ص)از خوراکی‌ها چه چیزی در خانه داریم؟

فاطمه (س) پاسخ داد: «مَا عِنْدَنَا إِلَّا قُوتُ الصِّبْیَةِ لَکِنَّا نُؤْثِرُ ضَیْفَنَا» (نزد ما جز غذاى بچه ‏ها چیزى نیست، ولى ما آن را به مهمانمان مى ‏دهیم).

على (ع) فرمود: «یَا ابْنَةَ مُحَمَّدٍ، نَوِّمِی الصِّبْیَةَ، وَ أَطْفِئِی الْمِصْبَاحَ» (ای دختر رسول خدا؛ بچه ‏ها را بخوابان و چراغ را خاموش کن).[3]

فاطمه س نیز چنین کرد و در تاریکی غذای خود را به مهمان دادند تا مهمان متوجه نشود میزبان چیزی برای خوردن ندارد!


ابوالفتوح رازی مفسر نامدار شیعه (متوفی 556 هجری قمر) نیز حکایت فوق را با مقداری تفاوت نقل کرده است.[5]



[1] سوره آل‌عمران، آیه 92

[2] یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخافُونَ یَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطیراً وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً (سوره انسان، آیه 7 و 8)

[3] الأمالی مرحوم شیخ طوسی، ص 185؛ 1جلد، دار الثقافة - قم، چاپ اول، 1414ق.

[4] [دیگران را] بر خویشتن مقدم مى‏دارند هرچند خود دچار تنگدستى باشند.

[5] روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، ج‏19، ص 123؛ ابوالفتوح رازى، 20جلد، آستان قدس رضوى، بنیاد پژوهشهاى اسلامى - مشهد مقدس، چاپ اول، 1408 ه.ق.



بی‌جهت نیست که فاطمه سلام‌الله‌علیها «أُمّ أبیها» (مادر پدرش) نامیده شد؛ چرا که رفتار آن حضرت با پدرش رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌وآله در ایثار و ازخودگذشتگی بمانند رفتار یک مادر نسبت به فرزندش است.

زمخشرى که یکى از مفسرین بزرگ اهل تسنن است، در تفسیر کشاف روایت کرده:

«عن النبی صلى اللَّه علیه و سلم أنه جاع‏ فی‏ زمن‏ قحط فأهدت له فاطمة رضى اللَّه عنها رغیفین و بضعة لحم آثرته بها»[1]

در زمانى که قحطى رخ داده بود، فاطمه (س) پدرش رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌وآله را بر خویشتن مقدم داشت و دو چانه خمیر نان و یک تکه گوشت براى آن حضرت فرستاد.



[1] الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج‏1، ص 358؛ زمخشرى، 4جلد، دار الکتاب العربی - بیروت، چاپ سوم، 1407 ه.ق.



ایثار و ازخودگذشتگی نسبت به همسر و فرزندان، یکی از سیره‌های حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها بود.

روایت شده که روزی على علیه‌السلام به فاطمه سلام‌الله‌علیها فرمود: آیا طعامى براى خوردن داریم؟

فاطمه سلام‌الله‌علیها پاسخ داد: «نه، به حقّ خدایى که پدرم را به پیامبری گرامى داشت و تو را به جانشینى او برگزید، چیزى در خانه نداریم و دو روز است که چیزى نخورده ‏ایم و مقدار کمى غذا در خانه بود که آن را هم براى تو و فرزندانمان اختصاص دادم و خودم از خوردن آن خوددارى نمودم».

على علیه‌السلام فرمود: چرا مرا آگاه ننمودى تا غذایى تهیه نمایم؟!

فاطمه سلام‌الله‌علیها‌ پاسخ داد: «یَا أَبَا الْحَسَنِ إِنِّی لَأَسْتَحْیِی مِنْ إِلَهِی أَنْ تُکَلِّفَ نَفْسَکَ مَا لَا تَقْدِرُ عَلَیْه»:[1] (یا اباالحسن! من از پروردگار خویش خجالت می‌کشم از تو چیزى بخواهم که براى تو مقدور نباشد).

 

چند خصلت از اخلاق حسنه‌ی حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها که از این روایت برداشت می‌شود:

1. ایثار و ازخودگذشتگی؛ در آنجا که به امیرالمؤمنین علیه‌السلام خطاب کرد: «مقدار کمى غذا در خانه بوده است که آن را هم براى تو و فرزندانمان اختصاص دادم و خود از خوردن آن خوددارى نمودم».

2. اخلاص در ایثار؛ بطوری که تا زمان پرسش حضرت علی ‌علیه‌السلام از موجودی طعام در منزل، ازخودگذشتگی خود را ابراز نکرده بود.

3. ادب در مقابل همسر؛ آن حضرت برای حفظ کرامت و حرمت همسرش، نه نیاز خود و خانواده‌اش به طعام را ابراز  کرد و نه حرفی از اختصاص دادن سهم خود به حضرت علی و حسنین علیهم‌السلام زد.

4. انصاف و عدالت؛ آن حضرت چیزی که تأمین آن برای همسرش مقدور نبود را از او نخواست.

5. حیا از پروردگار؛ از آنجا که حفظ حرمت و کرامت همسر و خودداری کردن از تحمیل هزینه‌ بر همسر، خواست و دستور پروردگار است، آن حضرت اطاعت از این دستور خداوند را به‌معنی حیاء از پروردگار می‌دانست.



[1] تفسیر فرات الکوفی، ص 83



از أُمُّ سَلَمَة (همسر بزرگوار رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) روایت شده که (پس از هجرت رسول خدا ص به مدینه) آن حضرت با من ازدواج کرد و رسیدگی به امور دخترش (فاطمه سلام‌الله‌علیها) را به من واگذار کرد. من نیز او را راهنمایی کرده و آداب را به وی می‌اموختم.

ام سلمه در ادامه می‌گوید:

«وَ کَانَتْ- وَ اللَّهِ- آدَبَ مِنِّی، وَ أَعْرَفَ بِالْأَشْیَاءِ کُلِّهَا»[1]

به خدا قسم که فاطمه سلام‌الله‌علیها نسبت به آداب از من مؤدّب‌تر بود و نسبت به همه‌ی مسائل و امور از من داناتر بود.



[1] دلائل الإمامة، ص 82؛ طبرى آملى صغیر؛ 1جلد، نشر بعثت؛ قم؛ چاپ اول، 1413ق.


روح و جسم لطیف زن، نعمتی الهی است که باعث ایجاد انگیزه در مرد برای ازدواج و انس با او می‌شود؛ به طوری که اگر این جذابیت نه نبود، کمتر کسی حاضر به ازدواج و تشکیل خانواده و تکثیر و تربیت فرزند در سایه‌ی این خانواده می‌شد.

با این وجود، همین جذابیت نه اگر در پوشش و محدودیت قرار نگیرد و در مقابل مردان اجنبی عیان گردد، آتش هوس مردان اجنبی را بر‌می‌انگیزد و آنان را به سمت به حریم زن سوق می‌دهد. اینجاست که زن ارزش والای انسانی خود را از دست می‌دهد و ارزشی جز وسیله‌ی کامیابی جنسی مردان نخواهد داشت.

از اینجا معلوم می‌شود که چرا حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها نسبت به در امان بودن از مراوده با مردان بیگانه آن‌چنان خوشنود می‌شود که اندازه خوشحالی آن حضرت را کسی جز خدا نمی‌داند.

از امام محمّد باقر علیه‌السّلام روایت شده که:

حضرت على و حضرت فاطمه علیهماالسّلام از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله تقاضا نمودند که آن حضرت وظیفه‌ی هر کدام را در زندگی مشترکشان تعیین نماید.

رسول خدا (ص) کارهای داخلى منزل را بر عهده فاطمه (س) نهاد و کارهاى خارج از منزل را بر عهده حضرت على (ع) گذاشت.

فاطمه (س) خشنودی خود نسبت به این تقسیم کار توسط رسول خدا (ص) را اینچنین ابراز کرد که:

«فَلَا یَعْلَمُ‏ مَا دَاخَلَنِی‏ مِنَ‏ السُّرُورِ إِلَّا اللَّهُ بِإِکْفَائِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ تَحَمُّلَ رِقَابِ الرِّجَالِ»[1]

هیچ کس جز خداوند نمى‏داند که من چقدر خوشحال شدم از اینکه رسول خدا (ص) کارهاى بیرون از خانه را بر عهده من قرار نداد و مرا از مراوده با مردان در امان داشت.



[1] قرب الإسناد، ص52؛ حمیرى، قرن سوم، 1جلد، مؤسسة آل البیت علیهم السلام - قم، چاپ اول، 1413ق



از خودتون خونه دارید؟ ماشین دارید؟ درآمد ثابت چی، حقوق خوب می‌گیرید؟!

و ده‌ها سؤال از این قبیل پرسش‌ها که امروزه وقتی جوانی به خواستگاری دختری می‌رود در بعضی از موارد از او پرسیده ‌می‌شود؛ و حال آنکه هیچ‌یک از این سؤال‌ها مورد تأیید شرع و سنت انبیاء و ائمه علیهم‌السلام نبوده‌ است.

آنچه در دین مبین اسلام برای انتخاب شوهر اهمیت دارد، بهره‌مندی مرد از ایمان و تلاش او برای تأمین لوازم زندگی است.

وقتی حضرت علی علیه‌السلام، فاطمه سلام‌الله‌علیها را از رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله خواستگاری کردند، آن حضرت از امکانات دنیوی چیزی غیر از زره نداشتند.[1]

از امام باقر علیه‌السلام روایت شده که

«لَمَّا تَزَوَّجَ عَلِیٌّ فَاطِمَةَ ع بَسَطَ الْبَیْتَ کَثِیباً وَ کَانَ فِرَاشُهُمَا إِهَابَ کَبْشٍ وَ مِرْفَقَتُهُمَا مَحْشُوَّةً لِیفاً وَ نَصَبُوا عُوداً یُوضَعُ عَلَیْهِ السِّقَاءُ فَسَتَرَهُ بِکِسَاءٍ»[2]

وقتی حضرت على با حضرت زهرا ازدواج کرد در کف خانه‏اش شن گسترده بود و فرش آنها پوست گوسفندى و بالش آنها پوستى آکنده از لیف خرما بود و چوبى هم بدیوار زده بودند که بند مشک را بدان مى‏آویختند و پوشش على (ع) کسائى بود.

از حضرت امام جعفر صادق علیه‌السّلام نیز روایت شده که فرمود:

«أَدْخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَاطِمَةَ عَلَى عَلِیٍّ ع وَ سِتْرُهَا عَبَاءٌ وَ فَرْشُهَا إِهَابُ کَبْشٍ وَ وِسَادَتُهَا أَدَمٌ مَحْشُوَّةٌ بِمَسَد»[3]

رسول خدا (ص)، فاطمه (س) را در حالى به خانه‌ی على (ع) فرستاد که پوشاک آن بانو یک عبا و فرش او یک پوست گوسفند و متکاى وى یک پوست بود که از لیف پر شده بود.



[1] إعلام الورى بأعلام الهدى، ص71؛ فضل بن حسن طبرسى، متوفی 548 ق، 1جلد، اسلامیه - تهران، چاپ: سوم، 1390 ق.

[2] مکارم الأخلاق ص131؛ حسن بن فضل طبرسى، قرن 6، نشر شریف رضى- قم، چاپ چهارم، 1412 ق

[3] مکارم الأخلاق ص131؛ حسن بن فضل طبرسى، قرن 6، نشر شریف رضى- قم، چاپ چهارم، 1412 ق



پایان زندگی بر روی زمین خواه با برخورد شهاب سنگی بزرگ صورت بگیرد،

خواه با خاموش شدن خورشید رخ بدهد،

خواه با گسترش میکروب‌ها و ویروس‌های خطرناک اتفاق بیافتد،

و خواه اتفاق‌های وحشتناک دیگر، پایان دنیا و اتمام زندگی بشر را رقم بزند،

فرقی نمی‌کند!

هیچ کدام از این سناریوها نمی‌تواند مانع از یک اتفاق بزرگ شود؛

اتفاقی که باعث گسترده شدن عدالت در دنیا خواهد شد.

رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمودند:

قسم به خدایی که مرا به پیامبری برانگیخت، اگر از عمر دنیا جز یک روز باقى نمانده باشد، خداوند آن روز را چنان طولانى خواهد کرد که فرزندم مهدى در آن روز ظهور نماید.[1]



[1] کمال الدین و تمام النعمة ؛ ج‏1 ؛ ص280؛ مرحوم شیخ صدوق، نشر اسلامیه، تهران، چاپ دوم، 1395ق.



ما را ببخش!

بابت اوقاتی که تو را دیدیم و نشناختیم،

بابت بهانه‌هایی که به دست ما دادی تا به تو نزدیک شویم ولی ما آنها را ضایع کردیم،

بابت دل‌هایی که محبت ما را در آن‌ها انداختی ولی ما آن‌ دل‌ها را شکستیم،

بابت نعمت‌هایی که به یُمن وجودت به ما ارزانی شد ولی ما آن‌ها را در خلاف رضای تو خرج کردیم،

و بابت تمام الطافی که در حق ما نمودی ولی ما قدر آن‌ها را ندانستیم.

آمدی نبودیم! ما را به خوبی خودت ببخش.




این روزها چقدر به یاد آیۀ هفتادوسوم سورۀ حج می‌افتم!

ویروسی کوچک که حتی به چشم هم دیده نمی‌شود، همۀ علم و قدرت بشر قرن بست‌ویکم را به چالش کشیده است!

بترسیم از گناهانمان که اگر عذاب الهی را نازل کند، کسی توان مقابله با آن را نخواهد داشت.

«اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ‏ الذُّنُوبَ‏ الَّتِی تُنْزِلُ الْبَلَاء»


یادش بخیر!

وقتی می‌دیدیم معلم به همکلاسی‌مان می‌گفت: «تو با بقیه فرق داری، من از تو انتظار بیشتری دارم».

چقدر حسرت می‌کشیدیم کسی هم ما را اینجور تحویل بگیرد!

چقدر دوست داشتیم کسی نگران ما می‌شد!

فخر می‌کردیم که فلانی برای بهتر شدنمان ما را توبیخ و حتی تنبیه کرده.

دلگیر نشوید اگر این روزها سهممان از بلا بیشتر شده است؛

«خدا بیشتر دوستمان دارد»!


‏از آیت‌الله شبیری زنجانی درباره جواز لعنت کردن یکی از نویسندگان شیعه که بعضی مطالب انحرافی دارد سؤال شد. ایشان پاسخ دادند:

در قیامت از من نمی‌پرسند که چرا او را لعنت نکردم؛ ولی درباره لعن او باید پاسخگو باشم

و چه حکیمانه فرمود پیامبر ص:

"کسى که شبهات (اموری که حرام بودنشان مشتبه است) را ترک کند، از محرمات نجات خواهد یافت".


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

دلنوشته های من هر چی کی بخوای عربی ریحانه تفریحات سالم وب سایت زاکومارکت | صنعت خودرو فروش تولید قیمت کیف کفش در کرج خرید گوسفند زنده در البرز برنامه نویسی